۴ / ۳
نامه ايشان به پادشاه روم
۸۱.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ در نامه اى به امپراتور روم ـ: بسم اللّه الرحمن الرحيم. از محمّد پيامبر خدا و بنده و فرستاده او ، به هِرَقْل، بزرگ روم. درود بر كسى كه راه هدايت را بپويد !
اما بعد، من تو را به اسلام فرا مى خوانم. اسلام بياور تا در سلامت بمانى . مسلمان شو تا خداوند ، اجر تو را دو برابر دهد. اگر نپذيرى ، گناه رعيت بر عهده توست. «اى اهل كتاب! بياييد بر سرسخنى بِايستيم كه ميان ما و شما يكسان است : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و هريك از ما ، ديگرى را به جاى خداوند، خدايگان نگيرد. پس اگر روى گرداندند، بگوييد : گواه باشيد كه ما مسلمانيم» .
۸۲.الطبقات الكبرى :پيامبر خدا ، دِحية بن خليفه كلبى را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ به سوى قيصر روانه كرد تا او را به اسلام دعوت كند. ايشان نامه اى همراه دحيه كرد و به او فرمود كه آن نامه را به فرماندار بُصرا دهد تا او آن را تسليم قيصر كند. فرماندار بُصرا ، نامه را به قيصر داد. در آن روز ، قيصر در حِمْص به سر مى برد و نذر كرده بود كه اگر روم بر ايران پيروز شود ، پياده و با پاى برهنه ، از قسطنطنيه به ايليا (بيت المقدس) برود. قيصر ، نامه را خواند و به بزرگان روم ـ كه همراه او درصومعه اش در حِمْص بودند ـ گفت: اى بزرگان روم! آيا مى خواهيد به رستگارى و هدايت برسيد و پادشاهىِ شما استوار بماند و از فرمان عيسى بن مريم پيروى كرده باشيد؟
روميان گفتند : پادشاها! چه بايد كرد؟
قيصر گفت : از اين پيامبر عرب ، پيروى كنيد.
آنان همچون گورخرها رميدند و هياهو به راه انداختند و صليب ها را بر افراشتند. هرقل چون اين واكنش را از آنان ديد ، از اسلام آوردنشان نوميد گشت و نسبت به جان و حكومت خود ، احساس خطر كرد. لذا آنان را آرام ساخت و گفت : در حقيقت ، اين سخن را گفتم تا اندازه پايدارىِ شما را در دينتان بيازمايم ، و ديدم چنانيد كه من مى خواهم .
در اين هنگام ، آنان در برابر قيصر به خاك افتادند .