اساتیدش از او روایت كرده است. كشّی در كتابش از او روایات متعدّدی را آورده است۱ كه معمولاً یا به واسطة عیّاشی است و گاه نیز مستقیماً از كتاب وی بوده است.۲ او كتاب یا كتابهایی در رجال داشته است. بعید نیست كه كتاب مفاخر الكوفة و البصرة كه كشّی از آن نقل كرده، از این دانشمند بوده باشد.
۴. تعامل با اهل سنّت
اگرچه مشهور است كه خطّة بلخ، مملو از اهل سنّت بوده، ولی حقیقت، آن است كه ایرانیان به خاطر علاقهای كه به امام علی علیه السلام و فرزندان ایشان داشتند، همواره از عنایات حكّام اموی محروم بودند. نمیتوان گفت كه این علاقهمندی به اهل بیت علیهم السّلام، آنان را پیرو كامل اندیشة شیعی كرده بود؛ ولی به حق، تمایلات آنان به دوستی با اهل بیت علیهم السّلام و مخالفت با اندیشههای حكومت اموی نمود داشته است، چنان که علویان نیز با شناختی كه از اندیشة ایرانیان داشتند، این مناطق را برای زیستن بیشتر میپسندیدند. حضور یحیی بن زید در بلخ و پناه آوردن جمعی از زیدیان و یاری رساندن بلخیان به آنان نیز بعید نیست که به همین منظور بوده است.
در دوران عبّاسیان بویژه در یكصد سال نخست، توجّه حاكمان به ایرانیان، سبب یك خیزش عمومی و انقلاب درونی گردید، بویژه آن که در برههای از حكومت عبّاسی، برامكه ـ كه از نسل بوداییان مناطق بلخ بودند ـ در سطح وزارت، عهدهدار بسیاری از امور بلاد اسلامی شدند. باید باور داشت كه در سدههای نخست هجری، تفاوت آشكاری بین اندیشة شیعی و سنّی چندان نمود ندارد؛ ولی در عصر تدوین كتب حدیث، به تدریج این تفاوتها در فقه و كلام نمود مییابد.