۱. با توجه به حضور همیشه فعال و مداومِ امام و نهاد امامت (برخلاف تشیع امامی که به امام غایبی اعتقاد دارد که برخی از اختیاراتش در مدت غیبت به عُلَماء واگذار شده است)، امام مرجعی است که همیشه برای تفسیر سخنان خدا در دسترس مؤمنان است. همین، نیاز به سنت تفسیریِ نظاممند و مکتوب را کاهش میدهد.
۲. تمایزی میان تفسیر آیاتِ رازوار و آیاتِ آشکار نهاده شده است؛ تمایزی که نگاشتههای اسماعیلی به طور کلی، و سنت تفسیریِ اسماعیلیه به طور خاص مبتنی بر آن است و به همین دلیل اهمیت دارد. تفسیر اسماعیلی، که به امامان یا مبلغانشان (دُعاة) سپرده شده است، عمدتا با کشف معانی باطنی و پنهان قرآن سروکار دارد. نیازی نیست که مفسران بخشهایی از قرآن را که به نحو لفظی فهمیده میشوند، تفسیر کنند. به دیگر سخن، ازآنجاکه بخشهای بزرگی از قرآن نیازی به تفسیرِ رازوار ندارند، اسماعیلیان احتیاجی به آثارِ تفسیریِ جامع و نظاممند پیدا نکردند. آنان میتوانند از آثارِ تفسیریِ موجود، حتی اگر تألیف غیراسماعیلیان باشد، استفاده کنند؛ اما جد و جهد برای رسیدن به تأویل (نائل شدن به معنای باطنی از طریق تفسیر نمادیابانه یا تمثیلی نمادین) ارزشمند و اعتبارآور تلقی میشد. این دیدگاه بهصراحت در سخنان قاضی نعمان بیان شده است: ”ظاهر را کنار گذاشتیم؛ چون ظهورش ما را کافی است و بیشتر مردم هم آن را میدانند (وَتَرَکنا الظاهِر إکتِفائا مِنّا بِظُهُورِه وَمَعرِفَة أکثَر الناس بِهِ)."۱
در پایان ارزشش را دارد که جایگاه قرآن را در میان گروههای «دگراندیش»ی که در تشیع ظهور کردند یا بهگونهای به آن وابستگی داشتند، ملاحظه کنیم. نُصَیری علویان و دروزیان، پیروان دو دین مستقل که در اصل از گروههای «دگراندیش» بودند، مثالهای خوبی هستند. قرآن جایگاه والایی در نگاشتههای آنان دارد: بهسختی میتوان صفحهای در نگاشتههای مقدس این ادیان یافت که مشتمل بر نقل قولی از قرآن نباشد. آنها اغلب به این آیاتْ تفسیرهای رازوارِ دلربایی در راستای مفاهیم اعتقادی دین خود میدهند. به نظر میرسد این واقعیت که قرآن نقش پررنگی در زندگیِ آیینیِ پیروانِ این ادیان ندارد، در منزوی کردن نسبی این کتاب [[نزد ایشان]] نقش داشته است و بیعلاقگی [[آنان]] به تألیف آثار تفسیریِ نظاممند بر آن را تبیین میکند.