تولید شوند. یک مشکلِ دیگر، إسنادِ صفّار (د. ۲۹۰/۹۰۳) است که در بصائر الدرجات یافت میشود، کتابی که هم از کتاب کلینی قدیمیتر است و هم از کتاب ابن بابویه. اما درباره این مورد، میتوان چنین استدلال کرد که نقلقول او صرفاً شامل چند خط از بخش میانی گزارش است و نه همه گزارش. این نقلقول ناقص است و به بخش نخست گزارش درباره مباحث هرمنوتیکی که در بالا دربارهاش بحث کردیم ارتباطی ندارد، و بنابر این میتوان آن را در تحلیل اِسناد نادیده گرفت. مشکل واقعی تحریری است که در نهج البلاغه یافت میشود که، چنانکه پیشتر ذکر شد، هرچند اِسناد ندارد، شبیه نقلهای دیگری است که در اینجا بررسی شدند، اما شامل بازپردازیِ عبارات و تعدیلهای متنیِ گستردهای است تا ما را مطمئن سازد که به نحو آشکارتری با مفاهیمِ متأخر از اصطلاحات عامّ/خاصّ و ناسخ/منسوخ مطابقت دارد.
با همه اینها، در نهایت، من مطمئن نیستم که تحلیل إسناد حتی به طور تقریبی هم بتواند در تاریخگذاری این روایت به ما کمک کند. این تحلیل شاید بتواند سرنخی درباره انتشار اولیه گزارش توسط حَمّاد بن عیسی در اختیار ما بگذارد که نسل بعدیِ متخصصان حدیث او را کنار گذاشته و عمر بن اُذَینه را بهعنوان منبع اصلی گزارش برگزیدند. اگر حمّاد عامل انتشار باشد، آن گاه تاریخ او (یعنی د. ۲۰۹/۸۲۴-۸۲۵ یا ۲۰۸/۸۲۳-۸۲۴) با تحلیلِ متنیِ انجام شده در بالا مطابقت دارد. اما این نتیجه، دستکم از نظر من، تا حدودی حدسی و نامطمئن به نظر میرسد.
نتایج
از آنچه گذشت، تاریخی احتمالی برای گزارشِ مورد بحث ارائه میشود، از انتشار اولیه در اوایل قرن نهم میلادی (یا در زودترین حالت، اواخر قرن هشتم)، انتساب آن به سُلَیم و سپس گنجانده شدن در مختصر اثبات الرجعة فضل بن شاذان. در این صورت، ریشههای این گزارش اندکی متأخرتر از گزارش ۲۳ (در نسخه انصاری) خواهد بود، اگر تاریخگذاری کرونه [[برای گزارش ۲۳]] را بپذیریم. پس از انتشار اولیه، و قبل از وارد شدن در کافی کلینی و خصال ابن بابویه، تعدیلات کوچکی انجام شد. تحریرهای متفاوت، سطح بالاتری از هماهنگی و مطابقت را میان فضل بن شاذان، کلینی و ابن بابویه نشان میدهند، و در بیشتر