تبیانی برای هر چیز ( تِبیاناً لِکُلِّ شَیئ) است. این مقاومت در برابر نقش تفسیر، ناگزیر نمیتوانست برای همیشه باقی بماند؛ زیرا هرچند رهیافت نصگرایانه در اسلام را میتوان نمونهای از تمایل برای به اوج رساندن جایگاه قرآن دانست ـ که البته در دیگر ادیان نیز تمایلات مشابه یافت میشود ــ نیاز به مرتبط ساختن قرآن با جامعهای پویا و زنده، و جستوجو در قرآن برای یافتن پاسخ به سؤالاتی که صراحتا در آن نیامده، امری بود که دیگر نمیشد در برابر آن مقاومت کرد.
[[به این ترتیب]] سؤالات جدیدی در این خصوص پدید آمد: چه کسی حق تفسیر کردنِ متن مقدس را دارد؟ آیا مسلمانان حق انجام چنین کاری را دارند؟ اگر چنین است آیا این حق شامل تمامی آنان میشود؟ یک مفسر در تلاش خود برای تفسیر کردن قرآن تا چه حد آزاد است؟ عالمان مسلمان در پاسخ به این سؤالات اتفاق نظر نداشتند؛ به طوری که شیعیان و اهل سنت در این خصوص اختلاف نظر جدی داشتند. دیدگاه غالب اهل سنت آن بود که پیامبر[[ص]] حق تفسیر کردنِ قرآن را به صحابه و تابعان واگذار کرده است و پس از ایشان این حق به عالمان مسلمان که میراثبانان مسلمانان هستند، و در نتیجه حق تفسیر کردن آن را دارند، واگذار شده است. در مقابل، شیعیان از هر فرقهای در این دیدگاه مشترک بودند که مسلمانان عادی حق تفسیر کردنِ قرآن را ندارند و این حق امتیازی انحصاری در اختیار علی[[ع]] و فرزندان او، یعنی امامان[[ع]]، است. این امتیاز با مقام آنان به عنوان برخورداران از علم الهی ـ یکی از چندین ویژگی فرابشری که به باور شیعیان به امامان عطا شده ــ همراه است. این رویکرد شیعی با استناد به تعدادی از آیات قرآن و احادیث مهم نبوی، که تبدیل به «شواهد نقلی» جهت اثبات ادعای ایشان در مسئله حق تفسیر شدند، تثبیت شد. در میان این احادیث حَدیث الثَّقَلَین جایگاهی ویژه دارد.