درمییابیم که امام چنین استدلال میکند که وقتی خداوند عبارت لا جُناح عَلَیکُم را برای توصیف یک عمل استفاده میکند، و پیامبر[[ص]] هم آن عمل را انجام داده است، آن گاه کارکرد این عبارت دلالت بر وجوب است. از اینها میتوان نتیجه گرفت که این عبارت به خودی خود به معنی وجوب نیست (اگر ذاتاً این معنا را داشت، نیاز نبود که امام ما را برای پذیرفتن این واقعیت متقاعد کند). درواقع ترکیبِ توصیفگرِ لا جُناح به علاوه عملکرد نبوی است که این عمل را واجبِ امرشده کرده است، و، به طور ضمنی [[میفهمیم که]]، هیچ یک از این دو بهتنهایی نمیتواند این کار را انجام دهد. ما میتوانیم این استدلال را به زبان فنی چنین بیان کنیم: سُنَّة نبوی قرینهای است که معنای فقره لا جُناح را از حَقیقة (که اباحة است، بدون طبقهبندی) به مَجاز (که وُجوب و الزام است) تغییر میدهد. بدون تردید استفاده خود ما از این اصطلاحات برای توصیفِ روششناسیِ تفسیریِ امامان زمانپریشانه [[نابجا از لحاظ ترتیب تاریخی]] است (زیرا این اصطلاحات بیانگر مواضعِ اصولیای هستند که بعدها شکل گرفتهاند). بااینهمه میتوان مشابه همین سخن را درباره استفاده آن سؤالکنندگان از فعل امر نامعینِ [[؟]] اِفعَل هم گفت، چون محتمل به نظر میرسد که بحث درباره صیغة الامر (بدان گونه که بعدا شناخته شد) به واسطه معانی احتمالی صیغه اِفعل در کلام الهی، در زمانی پس از دوران محمد باقر[[ع]] رواج یافته باشد.
این تبدیل در دو جای کتاب دعائم الاسلام قاضی نعمان (د. ۳۶۳/۹۷۴) نیز ثبت شده است. اولی بسیار شبیه به تحریری است که در منابع امامی آمده است. تنها تفاوتِ بالقوه قابل توجه این است که تحریر قاضی نعمان نمیگوید: «[این کار را] بکن» ( اِفعَل)، بلکه میگوید: «[آن را] کوتاه کن» ( اُقصُر، یعنی «[نمازِ در سفر را] کوتاه کن»). هرچند معنای اصلی در این دو نقل با هم تفاوتی ندارد، ممکن است تغییر از اُقصُر به اِفعَل نشاندهنده نفوذ مجموعه اصطلاحات اُصول به متن حدیث باشد. اما تحریر دوم قاضی نعمان از این تبدیل، استدلالی بدیع عرضه میکند:
درباره قول خداوند: صفا و مروه از نمادهای خدا هستند. هرکه به زیارت خانه یا عمره میرود، گناهی بر او نیست اگر دور این دو بگردد (بقره۲: ۱۵۸).[۱] ابو جعفر