در جامعه بپرهیزند.۱ این اکثریتِ جامعه در حجاز، مقابله و منازعه را برنمیتافت و کنارهگیری از شرایط پرتنش سیاسی را بر ورود در صحنههای پرمخاطره ترجیح میداد و بر قعودْ بیش از قیام مشتاق بود. این بخش از جامعه اهل سنت، در واقع، مشکلی برای پاسخگویی به مسئله مورد نزاع جامعه (= حلِّ مشکلِ تاریخیِ مسئله امامت) نداشت؛ چون نظریه آنها (= لزوم جماعت) اطاعت از خلیفه فاسق را نیز جایز میشمرد.
بر خلاف این نگاه، اندیشه سیاسی مرجئه عراق، بر پایه و محور نظریه امامتِ افضل ترسیم میشد. به زعم این جریان اهلسنت در عراق، امام باید افضل، عادل، مجتهد و مجری احکام باشد و البته، هرگاه از خطّ عدالت خارج شود، مبارزه با او لازم و ضروری خواهد بود؛۲ اما طبیعی است که این دیدگاه سیاسی، توان حل مشکل تاریخی زعامت و امامتِ جامعه در دوران نخستین را نداشت؛ چون لازمه آن نادرست پنداشتن امامتِ یکی از طرفهای درگیر در همان نزاع سیاسی بود و پذیرش این لازمه، برای جامعه اهلسنت سخت مشکل مینمود. از همینرو، اینان پاسخِ پرسش از حق یا باطل بودنِ طرفهای درگیر در آن زمانه را ارجاء میکردند.
از آن سو اما ویژگیهای پیشگفته برای امام در نظر مرجئه، عملاً آنان را به جریانی درگیر و مبارز با بنیامیه (= جریان سیاسی حاکم) تبدیل کرده بود؛۳ چون از نظر مرجئه، بنیامیه و مروانیان فاقد صلاحیتهای لازم برای تصدی و راهبری جامعه بودند.
با این همه، نباید جریان ارجاء را در سده دوم، لزوماً جریان درگیر با بنیامیه و مروانیان دانست؛ زیرا بحث مقابله با حکومت و عدم داوری مرجئه، بر پایه انگاره سیاسی مرجئه در باب امامت جامعه استوار شده بود، ولی همین جریان نظریه دیگری را هم در باب ایمان و در عرض ایده سیاسی خویش پیش میبرد؛ نظریهای که نه در مقابل نظریه اهلسنت حجاز، بلکه در تقابل با عقیده خوارج در باب ایمانِ مرتکب کبیره رخ تابانده و جریانی را موسوم به ارجاء کلامی به تاریخ اندیشه عرضه کرده است.
پاسخ به این پرسش که ارتباط ارجاء سیاسی و ارجاء کلامی چگونه و تا چه اندازه