مسئله آشکارا پیشتر و در پایان نیمه نخست سده اول قمری در میان مسلمانان رواج داشته است.۱ با این همه، باید در نظر داشت که در نیمه نخست سده نخست نیز سخنان ژرف و دقیقی از امیرالمؤمنین علیه السلامدرباره صفات الاهی وارد شده است؛۲ هرچند شاهدی وجود ندارد که نشاندهنده مناقشه و گفتوگوی مسلمانان، در نیمه نخست سده نخست، در این زمینه باشد.
همانگونه که از کلام اشعری۳ نیز پیداست، در عصر حیات علمی خاندان اعین، امامیه در تبیین صفات الاهی اختلافنظرهایی داشتند و برای برطرف کردن آن، به ائمه علیهم السلامرجوع میکردند؛ شاهد این ادعا، بازتاب این اختلافات در روایات شیعه است. در کتاب اصول کافی و در باب صفات ذات، دو روایت وجود دارد که این اختلاف را نقل کردهاند؛ جعفر بن محمد بن حمزه در نامهای به امام علیه السلامسخن از اختلاف امامیان در زمینه علم الاهی به میان آورده است. او باور برخی از شیعیان را آگاهی خداوند به اشیاء پیش از خلقتشان و باور برخی دیگر را عدمِ علمِ ازلیِ خداوند به اشیاء بیان میکند. محمد بن حمزه پس از بیان این اختلافها، به امام علیه السلام عرض میکند که شما دیدگاهتان را بفرمایید تا من همان را بپذیرم و از آن تجاوز نکنم و حضرت علیه السلام در جواب نوشتند: خداوند عالِم است و از ازل علم داشته است.۴ در روایت دوم، فضیل بن سکّره میگوید به امام علیه السلام عرض کردم به من یاد بدهید که آیا خداوند پیش از اینکه خلق را خلق کند، زمانی که در واحدیت است، علم دارد یا خیر؟ و سپس میگوید به امام عرض کردم دوستان شما در این بحث اختلاف کردهاند؛ بعضی از آنها میگویند خداوند پیش از اینکه خلق کند، علم دارد
1.. «عن یزید بن رویان قال دخل نافع بن الأزرق المسجد الحرام و الحسین بن علی علیه السلاممع عبد الله بن عباس جالسان فی الحجر فجلس إلیهما ثم قال یا ابن عباس صف لی إلهك الذی تعبده، فأطرق ابن عباس طویلاً مستبطئاً بقوله فقال له الحسین إلی یا ابن الأزرق المتورط فی الضلالة المرتكن فی الجهالة أجیبك عما سألت عنه، فقال ما إیاك سألت فتجیبنی، فقال له ابن عباس مه عن ابن رسول الله فإنه من أهل بیت النبوة و معه من (معدن) الحكمة فقال له صف لی فقال له أصفه بما وصف به نفسه وأعرفه بما عرف به نفسه، لا یدرك بالحواس ولا یقاس بالناس، قریب غیر ملتزق وبعید غیر مقص، یوحد ولا یتبعض لا إله إلا هو الكبیر المتعال، قال فبكى ابن الأزرق بكاء شدیدا فقال له الحسین ما یبكیك قال بكیت من حسن وصفك...» (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج۲، ص۳۳۷ -۳۳۸).
2.. برای نمونه، نک: نهج البلاغه، خطبۀ نخست.
3.. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۳۸-۳۶.
4.. کلینی، کافی، ج۱، ص۱۰۷.