سرچشمه میگیرند، پس زمانی که خون جامد شد، روح از بدن فارق میشود. این روح همچون باد در مَشک، جسم را پر میکند، اما چیزی به وزن آن نمیافزاید.۱ این مفهوم که جسم را پر میکند، ولی چیزی به وزن آن نمیافزاید (البته، اینک اطمینان داریم هوا نیز وزن دارد)، میتواند تمثیلی برای مخاطب آن دوره و تفهیمی برای مخاطب معاصر تلقی شود که در آن روح در عین برخورداری از کیفیت جسمانی، چیزی است که بیبهره از برخی از ویژگیهای جسم، مثل وزن است. روایت مناقب ما را بهگونه دیگری با جنبه جسمانی روح آشنا میکند. این روایت در ابتدا چشم را ابزاری برای دیدن روح در نظر گرفته است:
چشم تکه دنبهای سفید و سیاه است و دیدن، کار روح است، نه چشم... وقتی چشم کور میشود مثل این است که خورشید با تاریکی پوشاند شده باشد. همانطور که خورشید کرهاش در آسمان است و شعاعش روی زمین پخش میشود. مسکنِ روح در مغز است و شعاعش در تمام بدن پخش میشود و همانطور که با غیبت کُره خورشید، شمس منتفی میشود، با قطع سر نیز دیگر روحی وجود ندارد.۲
گروههای دیگری از روایات نیز شایان توجهاند. روایاتی که بهروشنی از بقای روح و البته، باز هم با جنبه جسمانی سخن به میان میآورند، میتوانند ما را به مفهومی از روح نزدیک کنند که در عین داشتن مفهوم بقاء با تلقی فیلسوفان از تجرّد روح سازگار است. برای مثال، طبرسی در احتجاج به نقلِ مناظرهای در مقابل زندیقی که به فنای روح پس از مرگ اعتقاد داشت، میپردازد. زندیق روح را به چراغی تشبیه میکند که پس از خاموش شدن نورش رفته و باز نمیشود، به همین ترتیب پس از مرگ و مفارقت روح از بدن، دیگر مراجعتی وجود نخواهد داشت.
امام پس از رد این تشبیه، تشبیه دیگری مطرح میکنند: روح بهمنزله چراغ نیست، «آتش در اجسام ثابت است و نور ذاهب (رونده و غیر ثابت) است. روح جسمی رقیق است که لباسی کثیف بر تن کرده است». روح پس از مرگ در همان محل فرود بدن (برای مثال، قبر) تا زمان بَعث باقی میماند. این مسئله با شرایط مرگ غیر طبیعی مثل به صلیب کشیده شدن]و برای مثال، خورده شدن به دست گرگ[منافاتی ندارد؛ چون در این صورت، روح که معلوم شد جنبه