قرائنی بر نادرستی این نظریه وجود دارد. نمونه آن تذکر امام رضا علیه السلامبه سلیمان مروزی است: «قَالَ سُلَیمَانُ فَإِنَّمَا قَوْلِی إِنَّ الْإِرَادَةَ لَیسَتْ هُوَ وَلَا غَیرَهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلامیا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَیسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَیرَهُ وَإِذَا قُلْتَ لَیسَتْ هِی غَیرَهُ فَقَدْ جَعَلْتَهَا هُوَ».۱ بنابر این حدیث، سلیمان معتقد بود که اراده خداوند نه عین او و نه غیر اوست و امام رضا علیه السلامدر ردّ عقیده او فرمودند: «ای نادان! وقتیکه گفتی او نیست پس اراده را غیر او قرار دادی و وقتیکه گفتی که اراده غیر او نیست آن را همان قرار دادی».
نکته دیگر اینکه قاعده و تعبیر «لاهی الله ولا غیره» به صفات خداوند اختصاص نداشته، بلکه به شکل تعمیمیافتهتری آن را باید در دیگر موجودات نیز در نظر گرفت. هشام در مناظره با ابوالهذیل، در پاسخ به این پرسش که چرا معتقد است صفت نه موصوف است و نه غیر موصوف، اینگونه استدلال میکند که فعلِ انسان، خودِ انسان نیست. از آنجا که تغایر، میان دو امر قائم به نفس تحقق مییابد، فعل انسان غیر از انسان نیست؛ پس فعل انسان نه خود اوست و نه غیر او.۲
رابطه ذات با صفات از دیدگاه هشام از منظر روایات
روایاتی که از هشام درباره صفات نقل شده میتواند تا اندازهای دیدگاه هشام را درباره رابطه ذات و صفات خداوند روشن کند. او به لحاظ وجودشناختی، خداوند را شئ میداند و در بحث توحید و اسماء و صفات، چنین به تعریف و توصیف خداوند متعال میپردازد: «شئ لا کالأشیاء ثابت موجود غیرمفقود ولا معدوم خارج من الحدین حد الابطال وحدّ التشیبه».۳
این كلام هشام را برخواسته از گفتار امام صادق علیه السلاممیبینیم كه راوی آن خود هشام است:
هُوَ شَیءٌ بِخِلَافِ الْأَشْیاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِی إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَأَنَّهُ شَیءٌ بِحَقِیقَةِ الشَّیئِیةِ... . لَیسَ قَوْلِی إِنَّهُ سَمِیعٌ یسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَبَصِیرٌ یبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَیءٌ وَالنَّفْسُ شَیءٌ آخَرُ وَلَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِی إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَإِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بِكُلِّهِ لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ وَلَكِنِّی أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ وَالتَّعْبِیرُ عَنْ نَفْسِی وَلَیسَ مَرْجِعِی فِی ذَلِكَ إِلَّا إِلَى أَنَّهُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْعَالِمُ الْخَبِیرُ بِلَا اخْتِلَافِ