معتقد بودند نظر و قیاس به علم و معرفت نمیانجامد،۱ به این معنا نیست که آنان هیچ ارزشی برای نظر و استدلال قائل نبودند، بلکه معتقد بودند در تحقق معرفت، صرفاً نظر و استدلال و به تعبیر دیگر، اراده انسانها کافی نیست؛ در نتیجه، نظر و قیاس، حتماً و به تنهایی به علم نمیانجامد.
اما سؤال مهم این است که اگر اضطراری بودن معرفت، با انگارهٔ «امرٌ بین الامرین» و از طریق جزءالعله تبیین میشد، پس چرا فعل معرفت - مانند دیگر افعال - به انسان نسبت داده نمیشود؟ بلکه به صراحت از او نفی و سلب شده است؟ چرا در لسان روایات اهلبیت علیهم السلاممعرفت به خداوند نسبت داده شده و از انسان سلب شده است؟ از چه روی به همان اندازه که اراده و اختیار انسان در حصول معرفت نقش جزیی دارد، فعل معرفت به انسان نسبت داده نمیشود؟
در صورت صحت این خوانش از نظریه معرفت اضطراری، شاید بتوان گفت که در انگاره «امرٌ بین الامرینِ» اصحاب امامیه، میزان نقش اراده و اختیار انسان در محقق شدن افعال، یکسان نیست. گاهی نقش اراده و اختیار انسان به اندازهای است که فعل به او نسبت داده میشود (در اکثر افعال جوارحی) و گاهی نقش اراده و اختیار انسان به قدری کم و ناچیز است که اصلاً بهحساب نمیآید و فعل به خداوند نسبت داده میشود.
از اینرو، در روایات اهلبیت علیهم السلاممنزلت بین جبر و تفویض، وسیعتر از بین آسمان و زمین معرفی شده است.۲ به نظر میرسد اموری مانند «معرفت و جهل»، «هدایت و ضلالت»، «نوم و یقظه»، «رضا و غضب»، از این دستهاند؛ یعنی اراده انسان در تحقق آنها به قدری ناچیز است که به خداوند نسبت داده شده و از انسان سلب شده است. بنابراین، اینکه فعلی مانند معرفت، به خداوند نسبت داده میشود و از انسان سلب میشود، نه به معنای جبری بودن کامل آن است که انسان هیچ نقشی در تحقق آن ندارد، بلکه به دلیل ناچیز بودن نقش انسان در تحقق آن است که بر اساس آن، به حساب نیامده و فعل به علت تامه (خداوند) نسبت داده شده است.
شاهد این مطلب افزون بر وجدان، برخی روایات نقل شده از اهلبیت علیهم السلاماند که در آنها برای اراده و اختیار انسان در تحقق معرفت، نقشی قائل شدهاند؛ روایاتی چون روایت نقل شده از امام علی علیه السلام: «بالتعلیم یُنالُ العلمُ»،۳ «ومَن طَلبَ العِلمَ عَلمَ»۴ که بین اراده معرفت و حصول معرفت