حوزه تفکر امامیه نیز بود، چالشهای کلامی زیادی درباره بحث امامت در میان امامیه دیده نمیشود. بدین ترتیب متکلمان بهطور طبیعی به این دلیل که جامعه امامی آن روز پیش از آنکه دغدغهای برای مواجهه با مخالفان سنّی داشته باشد و همچنین بیشتر از آن در پی جمعآوری، فهم و انتقال روایات اهل بیت علیهم السلام بود، به انزوا کشیده شدند.
مواجهه متکلمان با جریانهای خارج از امامیه به ناچار خالی از لوازم و تبعات منفی نبود. به هرحال آنان با جریان مخالف مواجه بودند و بایستی در سخنان خود تناسب لازم را حفظ میکردند. عمده درگیریها با جریانهای بیرونی - بهویژه معتزله - بود. با بررسی اندیشههای کلامی امامیه نخستین و با تمرکز بر طرفهای چالش آنان این ادعا روشنتر خواهد شد. هشام بن حکم عمدتاً بهجز معتزله در مقابل امامیه اهمیتی برای فرقهها یا اندیشههای دیگر قائل نبود. برای نمونه، او در تبیین دیدگاه خود درباره علم الهی صرفاً به دو گروه زیدیه و معتزله در مقابل امامیه اشاره کرده و نامی از گروهها یا اندیشههای کلامی دیگر به میان نیاورده است.۱ در هر صورت، تکیه بر منابع درونی برای متکلم امامی ناممکن بود و بایستی در بستری واحد، ادبیات مشترکی تدوین میشد که در عین توجه به موضع ستیز و مقابله - و نه تفاهم - که با هم داشتند، برای هر دو طرفِ نزاع قابل فهم باشد. در چنین شرایطی جای شگفتی نیست که گاهی متکلمِ امامی به مواضع حداقلی بسنده کند، همچون روش هشام بن حکم در برخی مناظرههایش با ابوالهذیل.۲ بازتاب این موضعگیریها در جامعه امامی که تا کنون هرگز با چالش عمدهای درباره بُعد و جسمانیت یا صورت داشتن خداوند روبهرو نشده بود با وجود روحیه سرسخت اکثریت جامعه امامی که اجازه تمرین و آزمون و خطا به متکلمان نمیداد، نمیتوانست چیزی کمتر از دشنام و لعن و گاهی تکفیر باشد.
یکی از پیچیدهترین لوازم این روش متکلمان خروج آشکار و حساسیتزا از نصوص بود که بهطور طبیعی برای آنان ایجاد اشکال میکرد. این رویکرد در میان متکلمان رواج داشت. هشام بن حکم هرچند مبنای کار خود را روایات و سخنان امام قرار میداد، اما هیچگاه به صِرف ظاهر نصوص بسنده نمیکرد و به تألیف و نظریهپردازی مطالبی که از امام میگرفت، میپرداخت.۳