زمان جوانی او مربوط باشد؛ زیرا او از عنفوان جوانی به یاران امام صادق علیه السلام پیوسته بود.
به نظر میرسد برجستگی هشام بیش از هر چیز به نظریهپردازی و تلاش وی در تنقیح مباحث کلامی باز میگردد. این ادعا چندان غریب نیست اگر گفته شود که او در میان امامیه، تکامل بخش مسیری در کلام است که دیگر متکلمان تا آن زمان، به میزان کمتری از آن برخوردار بودند. همین امر میتواند کافی باشد تا نسبت به او حساسیت قابل توجهی میان محدثان شیعی یا حتی متکلمان به وجود آید. انعکاسِ رقابت و اختلاف او با دو جبهه درونی و بیرونی امامیه در بیشتر موضوعات و مباحث دقیق و جلیل الکلام مؤید این گفته است. نگاهی به مجموعه باورهای کلامی هشام بن حکم در کتابهای مقالاتنگاری و روایات تاریخی درباره او، به خوبی نشان میدهد که وی در بیشتر موضوعات و مباحثِ جامعه علمی زمانه خویش دیدگاهها و نظریههایی حتی متفاوت با هممذهبان خویش داشته است.۱
از آنسو، برون دادِ اندیشهورزی و تلاشهای گسترده فکری - کلامی هشام - جدا از رسالههای اعتقادی و مناظرههای علمی - ادامهدارترین نسل از شاگردان را برایش به دنبال داشته است تا بر خلاف کسانی چون مؤمن الطاق و هشام بن سالم که مکتب دنبالهداری نداشتند، در اطراف خود حلقهای از شاگردان و متکلمان را پرورش دهد و جریانی فکری - کلامیای تا دو نسل پس از خود - هنگام افول مدرسه نظری کوفه - با نام و نشان خویش در تاریخ ثبت کند. ملل و نحلنویسان از این جریان عمدتاً با نام «اصحاب هشام» یا «هشامیه» یاد میکنند۲ تا وابستگی فکری این جریان را به هشام گوشزد کرده باشند.
در هرحال، مهمترین باورهای کلامی هشام را باید در عرصه توحید، علم الاهی، استطاعت، معرفت عقلی و اضطراری، امامت و نص بر آن، تحدیث، عصمت و... دنبال کرد. در حوزه دقیق الکلام نیز ایدههایی در ردّ نظریه جزء لا یتجزی، طفره، تعریف انسان و... از او گزارش شده است.۳
جریان فکری هشام بیش از همه در علی بن منصور، ابومالک حضرمی، محمد بن خلیل سَکّاک، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان امتداد یافته است. این خط فکری در آثار گونهگونی بازشناسی شده است که عملاً ما را از واخوانی آن بینیاز میکند.۴ آنچه در این خط فکری مهم است وجود انبوه نظریهپردازیهای کلامی، ردیهها و مناظرات است که به خوبی نشان