شیخ مفید از هر دو معنایی که برای روح کرده است نتیجهای را در نظر دارد: از معنای نخست روح (روح عارض بر بدن است و با مرگ از بین میرود) نتیجه میگیرد که نمیتوان به حیات پیشین و تقدم وجود ارواح بر ابدان قائل شد؛ چرا که لازمه قائل شدن به آن این است که ارواح قائم به خود باشند؛۱ و از معنای دوم روح (روح به عنوان جوهر بسیط قائم به خود) برای تبیین حیات و نعیم و عقاب برزخی استفاده میکند.۲ به نظر وی آن جوهر بسیط بعد از مرگ انسان، همچنان به حیات خود ادامه میدهد و با قرار گرفتن در قالبی مشابه قالب دنیوی، بسته به ایمان و کفرش، منعم یا معذب میگردد تا آنکه در قیامت باز در بدن دنیویای که از آن مفارقت کرده بود قرار بگیرد.۳ به نظر شیخ مفید، بین قول به تنعم و تعذیب اهل قبور (با قرار گرفتن ارواح مردگان در اجسامی مشابه اجسام دنیوی) و قول برگزیدهاش مبنی بر اینکه نفس انسان و مخاطب تکلیف شئ محدث قائم به نفس است که بیرون از صفات جواهر۴ و اعراض است، مناسبت وجود دارد.۵
جمع بین دو تعریف شیخ مفید از روح (روح به عنوان عرضِ بدن و روح به عنوان جوهر بسیط قائم به نفس) دشوار مینماید. آیا او انسان را دارای دو روح یا دو مرتبه از روح به عنوان عرض بدن، با مرگ از بین میرود و دیگری، یعنی روح قائم به نفس، بعد از مرگ نیز به حیات خود هر چند در بدنی دیگر ادامه میدهد؟ شاهد گویایی برای این احتمال نیافتیم. لکن خواه بتوان جمعی مقبول از مجموع سخنان شیخ مفید درباره روح ارائه داد یا نه، روشن است که که او حیات پیشین انسان را به این دلیلِ ساده رد میکند که روح عرض است و عرض نمیتواند قائم به نفس باشد. در اینجا طبعاً این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان حیات پیشین را بر اساس قول به جوهر بسیط و قائم به نفس بودن روح انسان پذیرفت؟ پاسخ مقدّر شیخ مفید میتواند این باشد که روح به عنوان جوهر بسیط نیز گرچه قائم