این واژه در روایات از معنای ظاهری به معنای جدید، میکوشد حیات پیشین ارواح را نفی کند. اما گویا شیخ مفید از یاد برده است که خود در جایی دیگر، سخن شیخ صدوق را که افعال عباد مخلوق خداونداند به «خلق تقدیر» و نه خلق تکوین با این دلیل ساده رد کرده که در لغت عرب علم به شیء را خلق نمینامند.۱
شیخ مفید در تفسیر دیگر خود از این حدیث، بهجای تصرف در معنای خلقت، در معنای واژه «ارواح» تصرف میکند و ارواح را به معنای ملائکه میداند. در نتیجه، وی حدیث مورد استناد شیخ صدوق برای اثبات حیات پیشین ارواح، یعنی حدیث «ان الأرواح مخلوقة قبل الأجساد بألفی عام فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» را چنین تفسیر میکند که ملائکهای که قبل از آفرینش بشر با یکدیگر آشنا بودند، بعد از آفرینش بشر با یکدیگر الفت مییابند و ملائکهای که قبل از آفرینش بشر با یکدیگر آشنا نبودند، بعد از آفرینش بشر با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند.۲
روشن است که هر دو تفسیر، یعنی هم تفسیر خلق به «تقدیر در علم الهی» و هم تفسیر ارواح به ملائکه، حذف ظاهرند و معنای خلاف ظاهر به خودی خود قابل انتساب به آیه یا روایت نمیتواند باشد، مگر آنکه قرینهای قطعی از عقل یا نقل ما را بدان ملزم کند. لکن شیخ مفید چنین قرینهای ارائه نکرده است.
تفسیر سوم وی از این روایات، آن است که اصولاً این روایات ربطی به خلقت ارواح قبل از ابدان ندارند. این تفسیر در حقیقت به دستهای از این روایات اختصاص دارد که در آنها تصریحی به حیات پیشین ارواح نشده و صرفا بیان شده که «الارواح جنود مجنده؛ فما تعارف منها ائتلف و ما تخالف اختلف؛ ارواح لشکریانی گردهم آمدهاند، آن دسته از ارواح که با یکدیگر آشنا شده باشند، با هم انس میگیرند، و آن دسته که ناسازگار باشند، با هم اختلاف مییابند». وی این روایت را چنین معنا میکند: «ارواح که جوهرهای بسیطاند از نظر جنس به یاری یکدیگر میپردازند و از نظر عوارض از یاری هم اجتناب میورزند. لذا ارواحی که به موجب یکی بودن رأی و میلشان آشنای هم باشند، با یکدیگر انس میگیرند و ارواحی که به موجب ناهمگونی در رأی و میل ناآشنای هم باشند، با یکدیگر اختلاف مییابند. و این چیزی است محسوس و مشاهد».۳ بدین ترتیب، وی در اینجا مدعی میشود که این روایت از جوهرهای بسیط در همین دنیا سخن میگویند و نه جوهرهای بسیطی که وجودی مقدم بر وجود دنیوی انسان دارند.