استدلال را دارد و پس از آن به معرفت توحید و عدل میرسد؛ در نتیجه در مرحله چهارم سایر تکالیف بر او واجب میشود.۱
حال با توجه به دیدگاه ابوالهذیل و اینکه ابومحمد با او مخالف بوده است، و با توجه به عبارت اشعری، میتوان دو احتمال طرح کرد:
الف. او بهاحتمال، دو فرایند طولی برای معرفةاﷲ قائل بود؛ یعنی سطحی از معرفت را که معرفت اجمالی به اصل وجود حقتعالی ـ به عنوان صانع و خالق جهان ـ است، اضطراری میدانست، اما لایه عمیقتر از آن (معرفت به مراتب توحید)، را اکتسابی میشمرد و از آنجا که معرفت به اصل وجود خدا را اضطراری میدانست، به وجوب نظر معتقد نبود.
ب. شاید هم معرفةاﷲ را برای عدهای ضروری و برای عدهای دیگر غیرضروری و اکتسابی میدانست؛ یعنی بر خلاف ابوالهذیل و نظّام که معرفةاﷲ را برای همه انسانها اضطراری یا اکتسابی میدانستند، ابومحمد قائل به تفصیل بوده و معتقد شده ممکن است معرفت خداوند برای برخی انسانها اضطراری باشد و برای شماری دیگر اکتسابی. این دیدگاه که معرفةاﷲ برای عدهای اکتسابی است و برای عدهای اضطراری، یکی از اقوال مطرح درباره معرفةاﷲ بوده و پیروانی هم داشته است؛ مثلاً برخی معرفت و شناخت خدا را برای انبیا و اولیا اضطراری میدانستند، اما برای انسانهای عادی معرفت خداوند را اکتسابی و نیازمند کسب از راه نظر و استدلال میدانستند.۲
در هر صورت، از اینکه ابومحمد در معرفةاﷲ قائل به تفصیل شد، به دست میآید که «اضطراری» در دیدگاه او به معنای معرفت فطری نیست که امامیانِ دوران حضور بدان اعتقاد داشتند؛ چه آنکه اگر معرفت، فطری و سرشتهشده در نهاد آدمی باشد، عمومیت و در همه انسانها وجود خواهد داشت؛ بنابراین، ابومحمد بر خلاف امامیان نخستین، گویا به معرفت فطری اعتقادی نداشته است.
اما اینکه چرا ابومحمد معتقد بوده تکلیف و امر به معرفةاﷲ جایز نیست ـ چه معرفت اکتسابی باشد و چه اضطراری ـ احتمالاً به جهت آن است که معتقد بود اگر معرفةاﷲ اضطراری باشد (چنانکه از دیدگاه او ممکن است برای عدهای اضطراری باشد؛ یا در یک سطح اضطراری باشد)، دیگر امر به آن معنا ندارد؛ زیرا معرفت حاصل است. اگر هم معرفةاﷲ اکتسابی باشد، دو صورت دارد: یا همانگونه که گفته شد، لایهای از معرفت را اضطراری و لایه دیگر را اکتسابی میداند، که چون اصل وجود خداوند متعال اضطراری است، امر به معرفت و وجوب نظر بیمعنا خواهد بود، یا آنکه