با اصل ایمان ناسازگار نیست و در صورتى که شخص با علم به زشتى گناه مرتکب آن شود، با کمال ایمان ناسازگار است.۱ از این کلام فیض برمىآید که وى عمل را داخل در حقیقت ایمان نمىداند؛ اما در ادامه بحث تصریح مىکند که تحقیق آن است که هر گاه امر ترک شده یکى از اصول پنجگانهاى باشد که اسلام بر آنها استوار است، یا عمل ارتکابى یکى از کبائر باشد، صاحب آن، مادام که توبه نکرده یا در اندیشه توبه نباشد، از اصل ایمان بیرون است؛ زیرا این امر، با تصدیق قلبى جمع نمیشود. چنین کسى کافر است به کفر استخفاف، و روایاتِ داخل بودن عمل در اصل ایمان، بر این تفسیر حمل مىشود.
بر همین اساس، نویسنده کنز الدقائق نیز با اینکه مسمّاى ایمان را تصدیق دانسته، گونهاى از فسق را عامل خروج از ایمان مىداند. از نظر وى، اگر فرد باایمان گاهبهگاه و با زشت شمردن معصیت کبیره، مرتکب آن شود یا آن را به صورت عادتآمیز و از روى بىمبالاتى انجام دهد، در این دو مرتبه، مؤمن، فاسق نامیده مىشود؛ زیرا این دو مرتبه، با مسمّاى ایمان ـ که تصدیق است ـ قابل جمع است؛ اما اگر ارتکاب کبیره از سر صواب دانستن آن صورت پذیرد، موجب خروج از ایمان و اتصاف به وصف کفر مىگردد.۲ بَحرانى نیز از قائلان بهجزئیت عمل در ایمان است.۳ از معاصران نیز به نظر مىرسد که دیدگاه نویسنده المیزان در باب ایمان، در گروه نظریههاى عملگرایانه جاى مىگیرد. وى بر آن است که مجرد علم، ایمان نیست؛ چرا که آیات متعدد قرآن، ارتداد و کفر و انکار و ضلال را همراه با علم، ثابت دانسته است.۴ پس مجرد علم به یک شىء و جزم به حقانیت آن، در حصول ایمان و اتصاف شخص به وصف ایمان، بسنده نیست؛ بلکه ناگزیر از التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مؤدّاى آن است، بهگونهاى که آثار عملى بر آن ـ هر چند فى الجمله ـ مترتّب شود. بنابراین، کسى که براى او علم حاصل شد که خدایى جز خداى متعال نیست و به مقتضاى آن ـ که بندگى و پرستش خداى یگانه است ـ ملتزم گشت، مؤمن است، و اگر شناخت یافت و ملتزم نگشت و چیزى از اعمال آشکار کننده عبودیت را انجام نداد، عالم (خداشناس) است؛ اما مؤمن نیست.۵
وى پس از این بیان، بطلان تعریف ایمان به مجرد علم و تصدیق را نتیجه گرفته است (چرا که علم گاه با کفر جمع مىشود)؛ همچنان که دیدگاهى که ایمان را عمل مىداند، نادرست است (زیرا عمل،
1.. فیض کاشانی، الوافى، ج۳، ص۱۰۲.
2.. مشهدی قمی، کنز الدقائق، ج۱، ص۲۰۵.
3.. بحرانی، الحدائق الناظره، ج۲۲، ص۲۰۶.
4.. استناد وى به آیات ۲۵ و ۳۲ سورۀ محمد و آیۀ ۱۴ سورۀ نمل و آیۀ ۲۳ سورۀ جاثیه است.
5.. طباطبایى، المیزان، ج۱۸، ص۲۵۹.