البته کلام امامیه در این دوران میانی مانند مدرسه قبلی کوفه یا مدرسه بعدی بغداد پرآوازه نبوده است. احتمالاً این امر از مناسب نبودن اوضاع سیاسی و در پی آن دوری گزیدن متکلمان از رویارویی با دیگر اندیشوران گروههای رقیب و نیز از پراکندگی جغرافیایی برخی از متکلمان و مرکزیت نداشتن مدرسه کلامی سرچشمه گرفته است. با این همه، بر این باوریم که کلام امامیه در این بازهٔ زمانی بیرمق نبوده، بلکه متکلمان این دوره نقش بسزایی در انتقال میراث کلامی از مدرسه پرآوازه کوفه به مدرسه بغداد داشتهاند. این دیدگاه در مقابل نظریه عدهای از پژوهشگران است که معتقدند کلام امامیه پس از افول مدرسه کلامی کوفه در نیمه اول سده سوم در موضع انفعال قرار گرفت و نیز کسانی که حضور متکلمان امامی تا قبل از مدرسه کلامی بغداد (عصر شیخ مفید) را نادیده میگیرند.
در مقاله پیش رو برآنیم که با معرفی متکلمان ناشناخته این دوره و شناسایی آثار، اندیشهها و ارتباطات آنها نشان دهیم که نهتنها کلام امامیه متوقف نبوده، بلکه متکلمان امامی حضور جدی داشتهاند. توجه به این نکته ضروری است که در نوشتار حاضر تنها به متکلمان ناشناخته عراق بهویژه بغداد ـ بهجز ابوسهل و ابومحمد نوبختی ـ پرداخته میشود.
شاخصههای متکلم
واژه کلام یکی از پرکاربردترین واژگان در محیط علمی مسلمانان بوده است. درباره معنا و وجه نامگذاری و نیز چگونگی اطلاقش بر دانش کلام سخن بسیار گفتهاند. آنچه از مجموع قرائن و شواهد به دست میآید این است که اطلاق واژه کلام بر علم کلام به وضع تعیینی نبوده، بلکه اساساً به وضع تعیّنی بوده است. در آغاز لفظ کلام بر خطابه (فقام وتکلم) بهکار میرفته و از آنجا که دانش کلام با مجادلات علمی شروع میشد، اندکاندک معنای آن واژه به معنای خاصتری که علم کلام باشد منتهی گردید. تقریباً از اوائل سده دوم این اصطلاح در کنار دیگر اصطلاحات در محافل علمی جا باز کرد و شکلگیری طیف متکلمان یا اصحاب الکلام در کنار طیفهایی چون محدثان و فقیهان را باید در این دوره در نظر بگیریم.
در این دوره ماهیت و کارکرد اصلی و روش دانش کلام جنبه تدافعی داشته و وظیفه متکلم علاوه بر فهم و استنباط گزارههای دینی، حل شبهات و تبیین و دفاع از مبانی دینی و نقد مخالفان بوده است. از سده سوم به بعد متکلمان به دلیل خودبسندگی عقل، نظر و استدلال را به عنوان پایه اصلی کلام پذیرفتند. همچنین کلام در ابتدا موضوعی عام داشته و مباحث فروع و اصول را در بر میگرفته است و متکلم در هر دو وادی اظهار نظر میکرده، ولی در قرون بعدی به دلیل توسعه ادبیات کلامی بهتدریج مسائل اعتقادی موضوع علم کلام قرار گرفت و فروع به حاشیه رانده شد و علم فقه نیز در احکام