۷۶۲.امام صادق عليه السلام :يونس بن متّى عليه السلام بر كناره هاى «روحاء» گذر كرد ، در حالى كه مى گفت : «لبّيك، كشّاف الكربِ العظام ، لبّيك» . و عيسى بن مريم عليه السلام بر كناره هاى روحاء گذشت ، در حالى كه مى گفت : «لبّيك ، عبدك و ابن امتك ، لبّيك» . و محمّد صلى الله عليه و آله بر كناره هاى روحاء عبور كرد ، در حالى كه مى گفت : «لبّيك ذا المعارج لبّيك» .
۵ / ۳
حجّ پيامبر صلى الله عليه و آله
۷۶۳.معاوية بن عمار :امام صادق عليه السلام فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله ده سال در مدينه ماند و حج نكرد . سپس خداوند ، اين آيه را نازل فرمود : «ميان مردم ، اعلام حج كن ، مردم ، پياده و سوار بر هرمركب لاغر ، از هرراه دورى بيايند» . پس به [جارچيان] دستور داد با رساترين صدايشان اعلام كنند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله امسال به حج مى رود . اين را همه مردم مدينه و كوه نشينان و باديه نشينان دانستند ، پس گرد آمدند . رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز حج گزارد ، آنان تابع بودند ، منتظر فرمان بودند تا پيروى كنند ، يا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله كارى كند تا آنان هم همان كار را انجام دهند . رسول خدا صلى الله عليه و آله چهار روز از ذيقعده مانده ، بيرون شد . چون به «ذوالحُليفه» رسيد و ظهر شد ، غسل كرد و بيرون شد ، تا به مسجدى كه نزديك درخت است آمد . نماز ظهر را در آن جا خواند و تصميم به «حجِ اِفراد» گرفت . به راه افتاد ، تا به بيداء رسيد ، نزديك ميل اوّل . مردم در دو رديف ، براى او صف كشيدند . لبّيك حجِ اِفراد را گفت و شصت و شش ، يا شصت و چهار شتر به عنوان قربانى همراه آورد ، تا آن كه آخر روز چهارم ذيحجّه به مكّه رسيد . هفت دور ، كعبه را طواف كرد و پشت مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند . سپس به طرف حجرالأسود بازگشت و دست بر آن كشيد . در آغاز طواف خود نيز آن را لمس كرده بود . سپس فرمود : صفا و مروه از شعائر خداست ، از جايى آغاز كنيد كه خداوند آغاز كرده است . مسلمانان مى پنداشتند سعى ميان صفا و مروه ، از ساخته هاى مشركان است . خداوند متعال ، اين آيه را نازل فرمود :
«ان الصفا و المروة من شعائر اللّه ، فمن حجّ البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطّوّف بهما ؛ صفا و مروه از شعائر الهى است . پس كسى كه به حج يا عمره رود ، اشكالى بر او نيست كه ميان آن دو را طواف كند» . سپس به صفا آمد و بر بالاى آن رفت و روى به ركن يمانى نمود . خدا را حمد و ثنا گفت و دعا كرد ، به اندازه اى كه سوره بقره با آرامش خوانده شود . سپس به سوى مروه روان شد و آن جا نيز به اندازه توقّف در صفا ايستاد ، تا آن كه از سعى خود فارغ شد .
در حالى كه بالاى مروه بود ، جبرئيل آمد و فرمان داد كه مردم را دستور دهد تا از احرام در آيند ، مگر آنان كه با خود ، قربانى آورده اند . مردى گفت : آيا از احرام در آييم ، در حالى كه هنوز از عبادات خويش فراغت نيافته ايم؟ فرمود : آرى .
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغت از سعى ، بر مروه ايستاد ، روى به مردم كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : اين جبرئيل است [و با دست ، اشاره به پشت سر خود كرد ] كه فرمانم مى دهد كه دستور دهم هر كه قربانى همراه نياورده ، از احرام در آيد . اگر من نيز اين را پيشتر مى دانستم ، آنچنان مى كردم كه به شما دستور مى دهم ، ولى من قربانى همراه آورده ام و براى كسى كه قربانى آورده ، روا نيست كه از احرام در آيد ، تا آن كه قربانى به محلّ خود برسد .
مردى از آن ميان گفت : آيا ما به عنوان حاجيان بيرون آييم ، در حالى كه از موهاى ما آب ۱ بچكد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : امّا تو ، پس از اين هرگز ايمان نخواهى آورد! سراقة بن مالك كنانى گفت : يا رسول اللّه ! دينمان را به ما چنان بياموز كه گويى امروز آفريده شده ايم . اين كه فرمودى ، براى امسال است ، يا براى آينده؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : براى هميشه است ، تا روز قيامت . آنگاه انگشتانش را در هم فرو برد و فرمود : تا روز قيامت ، عمره را داخل حج كردم .
على عليه السلام از يمن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در مكّه بود وارد شد. نزد فاطمه عليهاالسلام رفت، در حالى كه از احرام در آمده بود و بوى خوش به مشام على عليه السلام رسيد و بر تن فاطمه عليهاالسلامجامه هاى رنگى ديد . گفت : اى فاطمه! اين چه كارى است؟ فاطمه عليهاالسلام گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين دستور داد. على عليه السلام خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت ، در حالى كه نسبت به فاطمه عليهاالسلامحالتِ سؤال و عتاب داشت و گفت :يا رسول اللّه ! فاطمه را ديدم كه از احرام به در آمده و لباس هاى رنگى بر تن داشت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من به مردم چنين دستور دادم و تو يا على! چگونه احرام بستى؟ گفت : يا رسول اللّه ، گفتم : مُحرِم مى شوم ، به همان نحو كه رسول خدا صلى الله عليه و آله احرام بسته است . آن حضرت فرمود : پس مانند من بر احرامت باقى بمان ، تو در قربانى من ، شريك منى .
امام صادق عليه السلام فرمود: پس پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و اصحابش در مكّه ، در وادى شهر فرود آمدند و وارد خانه ها نشدند . چون روز ترويه (هشتم ذيحجّه) فرا رسيد ، هنگام ظهر به مردم دستور داد كه غسل كنند و براى حج ، محرم شوند. و اين همان سخن خداوند است كه بر پيامبرش نازل فرمود: «فاتّبعوا ملّةَ ابراهيم: از آيين ابراهيم پيروى كنيد» . رسول خدا واصحاب با حالتِ احرام حج بيرون آمدند، تا آن كه به منى رسيدند. حضرت ، نماز ظهر ، عصر ، مغرب ، عشاء و صبح را آن جا خواند ، سپس اوّل روز ، همراه مردم حركت كرد . قريش ، پيشتر از مزدلفه كوچ مى كردند و نمى گذاشتند مردم از آن جا كوچ كنند . رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد ، در حالى كه قريش ، اميد داشتند كه كوچ پيامبر صلى الله عليه و آله از جايى باشد كه آنان مى روند . خداوند ، اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود : «سپس از آن جا كوچ كنيد كه مردم كوچ مى كنند و از خداوند ، آمرزش بطلبيد» . يعنى ابراهيم ، اسماعيل و اسحاق و پس از آنان كه از آن جا كوچ مى كردند . قريش ، چون ديدند كه هودج پيامبر صلى الله عليه و آله عبور كرد ، گويا چيزى در دلشان وارد شد ، به خاطر آن كه اميد داشتند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از محلّ كوچ آن ها ، كوچ كند . تا آن كه به نمره رسيدند ، كه وادى «عرنه» است ، در مقابل اراك ۲ . رسول خدا صلى الله عليه و آله خيمه زد . مردم هم خيمه هايشان را آن جا زدند. چون ظهرشد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد، در حالى كه قريش همراه او بودند و غسل كرد و لبّيك گفتن را قطع نمود ، تا آن كه در مسجد ايستاد و مردم را موعظه و امر و نهى فرمود . آنگاه نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه خواند و به موقف رفت ووقوف كرد. مردم شتابان شروع كردند به فرود آمدن و وقوف در نزديكى محلّ گام هاى شتر پيامبر . آن حضرت ، ناقه را دورتر برد ، آنان نيز چنان كردند . پس فرمود : اى مردم! موقف ، تنها جاى گام هاى شتر من نيست! همه اين منطقه ]و با دست به موقف اشاره فرمود [موقف است . پس مردم پراكنده شدند . در مزدلفه نيز چنين كرد، وقوف نمود تا آن كه قرص خورشيد غروب كرد . آنگاه كوچ كرد و مردم را به آرامش فرا خواند . تاآن كه به مزدلفه، كه همان مشعرالحرام است رسيد . نماز مغرب و عشاء را ، با يك اذان و دو اقامه خواند و آن جا ماند ، تا آن كه نماز صبح را آن جا برگزار كرد و شبانه ضعفاى بنى هاشم را زودتر به منى فرستاد و به آنان دستور داد جمره عقبه را سنگ نزنند ، تا خورشيد طلوع كند . پس چون روز ، روشن شد ، كوچ كرد تا به منى رسيد . جمره عقبه را سنگ زد. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شصت و چهار، يا شصت و شش قربانى آورده بود. على عليه السلام هم سى و چهار ، يا سى و شش قربانى آورده بود . رسول خدا صلى الله عليه و آله شصت و شش شتر ، قربانى كرد و على عليه السلام سى و چهار شتر . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد از هر قربانى ، پاره اى از گوشت آن را بردارند و در ظرفى نهاده ، بپزند . پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام از آن خوردند و از آبگوشت آن تناول نمودند و به قصّاب ها چيزى از پوست ، شكمبه ها و . . . . آن ها نداد و آن را صدقه داد. پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را تراشيد و خانه خدا را زيارت كرد و به منى بازگشت و تا روز سوم از روزهاى تشريق در منى ماند ، سپس جمره ها را سنگ زد و كوچ كرد تا به وادى مكّه رسيد . عايشه گفت : يا رسول اللّه ! همسرانت با حج و عمره برگردند و من تنها با حج برگردم ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن وادى ماند و عبدالرحمن بن ابى بكر را همراه عايشه به «تنعيم» فرستاد . عايشه از آن جا احرام عمره بست . سپس آمد و خانه خدا را طواف كرد و كنار مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند و ميان صفا و مروه سعى كرد ، آنگاه پيش پيامبر صلى الله عليه و آله رفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله همان روز كوچ كرد و ديگر وارد مسجد الحرام نشد و كعبه را طواف نكرد . (هنگام آمدن) از بالاى مكّه ، از گردنه مدنى ها وارد شد ، و از پايين مكّه از ذى طوى خارج گشت .