123
خردگرايي در قرآن و حديث

فصل پنجم: نشانه هاى خرد

۵ / ۱

لشكريان خرد و نادانى

۲۷۲.سماعه بن مهران: نزد امام صادق عليه السلام بودم و گروهى از دوستداران حضرت در آنجا حضور داشتند . سخن از خرد و نادانى به ميان آمد . امام صادق عليه السلام فرمود : «خرد و لشكريانش و نادانى و لشكريانش را بشناسيد تا هدايت يابيد ۱ » . سماعه گويد كه عرض كردم : «جانم به فدايت! نمى دانيم جز آنچه شما ما را بر آن آگاه ساختيد» .
آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود : «خداوند ، خرد را كه نخستين آفريده روحانى است ، از سمتِ راست عرش از نور خود بيافريد» . آن گاه بدو فرمود : «باز گرد» . پس برگشت. سپس به او گفت: «روى آور». پس روى آورد ۲ . سپس خداوند تبارك و تعالى فرمود : «آفريدم تو را آفريدنى بزرگ و بر همه مخلوقاتم، تو را گرامى داشتم» .
سپس [خداوند] نادانى را از درياى شور و ظلمانى بيافريد و به او گفت: «باز گرد». پس برگشت. سپس بدان فرمود : «روى آور». پس رو نياورد. خداوند به او فرمود : «بزرگى فروختى» ، پس بر او لعنت فرستاد . آن گاه براى خرد ، هفتادوپنج سرباز قرار داد . وقتى نادانى ، كرامتى را كه خداوند به عقل داد ، مشاهده كرد ، كينه او را به دل گرفت و گفت : «اى پروردگار ! اين آفريده اى است مانند من. او را آفريدى ، كرامت بخشيدى، نيرومند ساختى و من برخلاف اويم و نيرويى ندارم . به من هم سربازانى مانند عقل ببخشاى» . خداوند پذيرفت و فرمود : «اگر پس از آن نافرمانى كردى، تو و سربازانت را از رحمت خويش بيرون سازم» . جهل، رضايت داد. آنگاه خداوند به وى هفتادوپنج سرباز بخشيد. سربازانى كه خداوند به خرد بخشيد، عبارت اند از: خير كه او ياور عقل است و ضدّ آن شرّ است كه وزير جهل است ؛ ايمان كه ضدّش كفر است؛ تصديق و گواهى دادن كه ضدّ آن انكار و پنهان سازى است ؛ اميد كه ضدّ آن يأس و نااميدى است ؛ عدالت كه ضدّ آن ستم است ؛ خوشنودى كه ضدّ آن خشم است ؛ سپاسگزارى كه ضدّ آن ناسپاسى است ؛ طمع كه ضدّ آن نااميدى [از ديگران] است ؛ توكّل كه ضدّ آن آز است ؛ رأفت و مهربانى كه ضدّ آن قساوت و سنگدلى است ؛ رحمت كه ضدّ آن غضب است ؛ دانش كه ضدّ آن نادانى است ؛ فهم كه ضدّ آن حماقت است ؛ عفّت كه ضدّ آن پرده درى است ؛ زهد و بى ميلى كه ضدّ آن رغبت و ميل است ؛ رفق و مدارا كه ضدّ آن برهم زنى و بد رفتارى است ؛ هراس كه ضدّ آن جرأت داشتن و بى باكى است ؛ فروتنى كه ضدّ آن تكبّر است؛ و آرامى كه ضدّ آن شتابزدگى است؛ شكيبايى كه ضدّ آن نابردبارى است؛ خاموشى كه ضدّ آن پُرگويى است ؛ رام بودن كه ضدّ آن گردنكشى است؛ تسليم شدن كه ضدّ آن ترديد است ؛ صبر كه ضدّ آن بى تابى است ؛ چشم پوشى كه ضدّ آن كينه توزى است ؛ بى نيازى كه ضدّ آن تنگدستى است ؛ بياد آوردن كه ضدّ آن بى خبرى است؛ در خاطر نگه داشتن كه ضدّ آن فراموشى است ؛ مهرورزى كه ضدّ آن بريدن و جدايى است ؛ قناعت كه ضدّ آن حرص و آز است ؛ همدردى كه ضدّ آن دريغ داشتن است ؛ دوستى كه ضدّ آن دشمنى است ؛ پيمان دارى كه ضدّ آن خيانت است ؛ فرمانبردارى كه ضدّ آن نافرمانى است ؛ فروتنى كه ضدّ آن گردنكشى است ؛ سلامت كه ضدّ آن مبتلا بودن است ؛ دوستى كه ضدّ آن كينه ورزى است . راستگويى كه ضدّ آن دروغگويى است ؛ درستى كه ضدّ آن باطل است ؛ امانت كه ضدّ آن خيانت است ؛ پاكدلى كه ضدّ آن ناپاكدلى است ؛ دلاورى كه ضدّ آن درجا زدن است ؛ فهم كه ضدّ آن كودنى است ؛ معرفت كه ضدّ آن انكار است ؛ مدارا و رازدارى كه ضدّ آن فاش كردن راز است ؛ يكرويى كه ضدّ آن دغلى است ؛ پرده پوشى كه ضدّ آن فاش كردن است ؛ نماز گزاردن كه ضدّ آن تباه كردن است ؛ روزه گرفتن كه ضدّ آن روزه خوردن است ؛ جهاد كه ضدّ آن باز ايستادن از جنگ است ؛ حج گزاردن كه ضدّ آن پيمان شكستن است ؛ سخن نگه داشتن كه ضدّ آن سخن چينى است ؛ نيكى به پدر و مادر كه ضدّ آن آزردن آنان است ؛ حقيقت كه ضدّ آن رياكارى است ؛ نيكى كه ضدّ آن بدى است ؛ پوشيدگى كه ضدّ آن خودنمايى است ؛ تقيّه كه ضدّ آن بى پروايى است ؛ انصاف كه ضدّ آن جانبدارى باطل است ؛ پايدارى در امور كه ضدّ آن تجاوز است ؛ پاكيزگى كه ضدّ آن پليدى است ؛ حيا و آزرم كه ضدّ آن بى حيايى است ؛ ميانه روى كه ضدّ آن تجاوز از حدّ است ؛ آسودگى كه ضدّ آن خود را به رنج انداختن است ؛ آسان گيرى كه ضدّ آن سختگيرى است ؛ بركت داشتن كه ضدّ آن بى بركتى است ؛ تندرستى كه ضدّ آن بلا و گرفتارى است ؛ اعتدال كه ضدّ آن افزون طلبى است ؛ حكمت كه ضدّ آن پيروى از هواست ؛ سنگينى و متانت كه ضدّ آن سَبُكى است ؛ خوشبختى كه ضدّ آن نگونبختى است ؛ توبه كه ضدّ آن پافشارى بر گناه است ؛ آمرزش خواستن كه ضدّ آن طمع بيهوده بستن است ؛ مراقبت كه ضدّ آن سهل انگارى است ؛ دعا كه ضدّ آن خوددارى از دعاست ؛ شادابى كه ضدّ آن كسالت است ؛ خوشدلى كه ضدّ آن اندوهگينى است ؛ انس گرفتن كه ضدّ آن جدايى است ؛ سخاوت كه ضدّ آن بخيل بودن است .
همه اين سربازان عقل ، جز در پيامبر يا جانشين وى يا مؤمنى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده جمع نخواهد شد ؛ امّا در ديگر دوستداران ما برخى از سربازان عقل جاى دارد، تا آنكه به كمال رسيده ، از جنود جهلْ پاك گردند . در اين هنگام، رتبه اى عالى نزد پيامبران و جانشينانشان خواهند يافت . دستيابى به اين مقام بلند ، به كمك عقل و سربازانش و دورى از جهل و سربازانش حاصل خواهد شد . خداوند ما و شما را براى پيروى و خوشنودى خويش، موفّق بدارد !

1.امام خمينى (ره) ، كتابى با عنوان «شرح حديث جنود عقل و جهل» نگاشته كه از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره) به چاپ رسيده است .

2.ملاّ صالح مازندرانى در شرح اين حديث نوشته است : خداوند خرد را فرمان داد از عالَم ملكوت و نورانى به دنياى تاريكى ها و شرور فرود آيد و به خواستنى هايى كه سازگار با او است ، توجه كند و در لذتهاى مطابق ميلش ، درنگ نمايد سپس عقل ، از آن رو كه مصلحتش در آن بود ، فرود آمد آن مصلحت عبارت است از آزمودن بندگان ، سامان بخشى به شهرها و آبادانى زمين . اگر چنين نبود مردم بسان فرشتگان از ازدواج و تكثير نسل ، كشاورزى و آبادى زمين ، دست مى شُستند . و انگيزه آفرينش اين دسته از موجودات از ميان مى رفت ، چنانكه جانشينى زمين زائل مى شد . و نظام پاداش و كيفر نيز به هم مى ريخت و صفات خداوندى و حقيقت و آغازش چون عدالت ، انتقام ، جباريّت ، قهاريّت ، عفو و بخشش و مانند آن آشكار نمى گشت . [وى در تفسير «پس بدو گفت رو آور پس رو نياورد» ، فرموده است :] خداوند او را پس از ادبار به روآوران و بازگشت به مقامات برتر و كرامت هاى بلند كه دست يابى بدان جز با تحول و دگرگونى از صورت پست به صورت برتر و حالت پست به حالت برتر و دنياى فانى به دنياى پايدار ممكن نيست ، فرمان داد . چنانكه او را به سير و سلوك و پيمودن راه كمال تا مشاهده جلال خداوندى و ديدن انوار الهى و گشت و گذار در بهشت برين فرمان داد . ليك او از پيمودن راه توشه و گردن نهادن به بندگى و استفاده از پند و نصيحت و دورى جُستن از رفتار زشت ، سر باز زد . زير كه در حجابهاى ظلمانى پنهان بود و در درياى بديها فرو رفته بود با اين گمان كه اين لذت هاى ظاهرى و خصلت هاى زشت كمال اوست . از اينرو بدان مغرور شد و فخر فروشى كرد و آن را دستمايه بزرگى طلبى قرار داد . شرح اصول كافى ، كتاب العقل و الجهل ، ص ۲۶۸ .


خردگرايي در قرآن و حديث
122

الفصل الخامس: عَلاماتُ العَقلِ

۵ / ۱

جُنودُ العَقلِ وَالجَهلِ

۲۷۲.سَماعَةُ بنُ مِهرانَ :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلاموعِندَهُ جَماعَةٌ مِن مَواليهِ ، فَجَرى ذِكرُ العَقلِ وَالجَهلِ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : اِعرِفُوا العَقلَ وجُندَهُ وَالجَهلَ وجُندَهُ تَهتَدوا .
فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لا نَعرِفُ إلاّ ما عَرَّفتَنا ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ العَقلَ وهُوَ أوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرّوحانِيّينَ عَن يَمينِ العَرشِ مِن نورِهِ ، فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَأَقبَلَ ۱ ؛ فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : خَلَقتُكَ خَلقًا عَظيمًا وكَرَّمتُكَ عَلى جَميعِ خَلقي .
ثُمَّ خَلَقَ الجَهلَ مِنَ البَحرِ الاُجاجِ ظُلمانِيًّا فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَلَم يُقبِل ، فَقالَ لَهُ : اِستَكبَرتَ ، فَلَعَنَهُ .
ثُمَّ جَعَلَ لِلعَقلِ خَمسَةً وسَبعينَ جُندًا ، فَلَمّا رَأَى الجَهلُ ما أكرَمَ اللّهُ بِهِ العَقلَ وما أعطاهُ ، أضمَرَ لَهُ العَداوَةَ .
فَقالَ الجَهلُ : يا رَبِّ ، هذا خَلقٌ مِثلي خَلَقتَهُ وكَرَّمتَهُ وقَوَّيتَهُ وأنَا ضِدُّهُ ولا قُوَّةَ لي بِهِ فَأَعطِني مِنَ الجُندِ مِثلَ ما أعطَيتَهُ ، فَقالَ : نَعَم ، فَإِن عَصَيتَ بَعدَ ذلِكَ أخرَجتُكَ وجُندَكَ مِن رَحمَتي ، قالَ : قَد رَضيتُ ، فَأَعطاهُ خَمسَةً وسَبعينَ جُندًا . فَكانَ مِمّا أعطَى العَقلَ مِنَ الخَمسَةِ وَالسَّبعينَ الجُندَ :
الخَيرُ وهُوَ وَزيرُ العَقلِ وجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وهُوَ وَزيرُ الجَهلِ ، وَالإِيمانُ وضِدَّهُ الكُفرَ ، وَالتَّصديقُ وضِدَّهُ الجُحودَ ، وَالرَّجاءُ وضِدَّهُ القُنوطَ ، وَالعَدلُ وضِدَّهُ الجَورَ ، وَالرِّضا وضِدَّهُ السَّخَطَ ، وَالشُّكرُ وضِدَّهُ الكُفرانَ ، وَالطَّمَعُ وضِدَّهُ اليَأسَ ، وَالتَّوَكُّلُ وضِدَّهُ الحِرصَ ، وَالرَّأفَةُ وضِدَّهَا القَسوَةَ ، وَالرَّحمَةُ وضِدَّهَا الغَضَبَ ، وَالعِلمُ وضِدَّهُ الجَهلَ ، وَالفَهمُ وضِدَّهُ الحُمقَ ، وَالعِفَّةُ وضِدَّهَا التَّهَتُّكَ ، وَالزُّهدُ وضِدَّهُ الرَّغبَةَ ، وَالرِّفقُ وضِدَّهُ الخُرقَ ، وَالرَّهبَةُ وضِدَّهُ الجُرأَةَ ، وَالتَّواضُعُ وضِدَّهُ الكِبرَ ، وَالتُّؤَدَةُ وضِدَّهَا التَّسَرُّعَ ، وَالحِلمُ وضِدَّهَا السَّفَهَ ، وَالصَّمتُ وضِدَّهُ الهَذَرَ ، وَالاِستِسلامُ وضِدَّهُ الاِستِكبارَ ، وَالتَّسليمُ وضِدَّهُ الشَّكَّ ، وَالصَّبرُ وضِدَّهُ الجَزَعَ ، وَالصَّفحُ وضِدَّهُ الاِنتِقامَ ، وَالغِنى وضِدَّهُ الفَقرَ ، وَالتَّذَكُّرُ وضِدَّهُ السَّهوَ ، وَالحِفظُ وضِدَّهُ النِّسيانَ ، وَالتَّعَطُّفُ وضِدَّهُ القَطيعَةَ ، وَالقُنوعُ وضِدَّهُ الحِرصَ ، وَالمُؤاساةُ وضِدَّهَا المَنعَ ، وَالمَوَدَّةُ وضِدَّهَا العَداوَةَ ، وَالوَفاءُ وضِدَّهُ الغَدرَ ، وَالطّاعَةُ وضِدَّهَا المَعصِيَةَ ، وَالخُضوعُ وضِدَّهُ التَّطاوُلَ ، وَالسَّلامَةُ وضِدَّهَا البَلاءَ ، وَالحُبُّ وضِدَّهُ البُغضَ ، وَالصِّدقُ وضِدَّهُ الكَذِبَ ، وَالحَقُّ وضِدَّهُ الباطِلَ ، وَالأَمانَةُ وضِدَّهَا الخِيانَةَ ، وَالإِخلاصُ وضِدَّهُ الشَّوبَ ، وَالشَّهامَةُ وضِدَّهَا البَلادَةَ ، وَالفَهمُ وضِدَّهُ الغَباوَةَ ، وَالمَعرِفَةُ وضِدَّهَا الإِنكارَ ، وَالمُداراةُ وضِدَّهَا المُكاشَفَةَ ، وسَلامَةُ الغَيبِ وضِدَّهَا المُماكَرَةَ ، وَالكِتمانُ وضِدَّهُ الإِفشاءَ ، وَالصَّلاةُ وضِدَّهَا الإِضاعَةَ ، وَالصَّومُ وضِدَّهُ الإِفطارَ ، وَالجِهادُ وضِدَّهُ النُّكولَ ، وَالحَجُّ وضِدَّهُ نَبذَ الميثاقِ ، وصَونُ الحَديثِ وضِدَّهُ النَّميمَةَ ، وبِرُّ الوالِدَينِ وضِدَّهُ العُقوقَ ، وَالحَقيقَةُ وضِدَّهَا الرِّياءَ ، وَالمَعروفُ وضِدَّهُ المُنكَرَ ، وَالسَّترُ وضِدَّهُ التَّبَرُّجَ ، وَالتَّقِيَّةُ وضِدَّهَا الإِذاعَةَ ، وَالإِنصافُ وضِدَّهُ الحَمِيَّةَ ، وَالتَّهيِئَةُ وضِدَّهَا البَغيَ ، وَالنَّظافَةُ وضِدَّهَا القَذَرَ ، وَالحَياءُ وضِدَّهَا الجَلَعَ ، وَالقَصدُ وضِدَّهُ العُدوانَ ، وَالرّاحَةُ وضِدَّهَا التَّعَبَ ، وَالسُّهولَةُ وضِدَّهَا الصُّعوبَةَ ، وَالبَرَكَةُ وضِدَّهَا المَحقَ ، وَالعافِيَةُ وضِدَّهَا البَلاءَ ، وَالقَوامُ وضِدَّهُ المُكاثَرَةَ ، وَالحِكمَةُ وضِدَّهَا الهَوى ، وَالوَقارُ وضِدَّهُ الخِفَّةَ ، وَالسَّعادَةُ وضِدَّهَا الشَّقاوَةَ ، وَالتَّوبَةُ وضِدَّهَا الإِصرارَ ، وَالاِستِغفارُ وضِدَّهُ الاِغتِرارَ ، وَالمُحافَظَةُ وضِدَّهَا التَّهاوُنَ ، وَالدُّعاءُ وضِدَّهُ الاِستِنكافَ ، وَالنَّشاطُ وضِدَّهُ الكَسَلَ ، وَالفَرَحُ وضِدَّهُ الحُزنَ ، وَالاُلفَةُ وضِدَّهَا الفُرقَةَ ، وَالسَّخاءُ وضِدَّهُ البُخلَ .
فَلا تَجتَمِعُ هذِهِ الخِصالُ كُلُّها مِن أجنادِ العَقلِ إلاّ في نَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ ، أو مُؤمِنٍ قَدِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ ، وأمّا سائِرُ ذلِكَ مِن مَوالينا فَإِنَّ أحَدَهُم لا يَخلو مِن أن يَكونَ فيهِ بَعضُ هذِهِ الجُنودِ حَتّى يَستَكمِلَ ويَنقى مِن جُنودِ الجَهلِ ، فَعِندَ ذلِكَ يَكونُ فِي الدَّرَجَةِ العُليا مَعَ الأَنبِياءِ وَالأَوصِياءِ ، وإنَّما يُدرَكُ ذلِكَ بِمَعرِفَةِ العَقلِ وجُنودِهِ ، وبِمُجانَبَةِ الجَهلِ وجُنودِهِ ، وَفَّقَنَا اللّهُ وإيّاكُم لِطاعَتِهِ ومَرضاتِهِ ۲ .

1.شرح هذا الحديث المولى محمد صالح المازندراني بما يلي : (فقال له : أدبر فأدبر): أمره بالهبوط من عالم الملكوت والنور إلى عالم الظلمات والشرور والتوجّه إلى ما يلايمه من المشتهيات والنظر إلى ما فيه هواه من المستلذّات، فهبط لما في ذلك من مصلحة وهي ابتلاء العباد ونظام البلاد وعمارة الأرض، إذ لو لا ذلك لكان النّاس بمنزلة الملائكة عارين عن حلية التناكح والتناسل والزراعة وتعمير الأرض، وبطل الغرض المطلوب من هذا النوع من الخلق، وبطل خلافة الأرض، ولزم من ذلك بطلان الثواب والعقاب وعدم انكشاف صفات الباري وانجلاء حقايقها وآثارها ، مثل العدالة والانتقام والجبّاريّة والقهاريّة والعفو والغفران وغيرها. (ثمّ قال له: أقبل فلم يقبل) : أمره بعد الإدبار بالإقبال إليه تعالى والرجوع إلى ما لديه من المقامات العليّة والكرامات الرفيعة التي لا يتيسّر الوصول إليها إلاّ بالانتقال من طور أخسّ إلى طور أشرف، ومن حالة أدنى إلى حالة أعلى، ومن نشأة فانية إلى نشأة باقية، وهكذا من حال إلى حال ومن كمال إلى كمال حتّى يبلغ إلى غاية مشاهدة جلال اللّه ونهاية ملاحظة أنوار اللّه ويرتع في جنّة عالية قطوفها دانية، فأبى السلوك في سبيل الرشاد والتقيّد بربقة الانقياد والتمسّك بلوازم الوعظ والنصيحة والانقلاع عن الأفعال القبيحة، كلّ ذلك لشدّة احتجابه بحجاب الظلمات وانغماسه في بحار ذمائم الصفات؛ لتوهّمه أنّ تلك الذمائم الخاسرة والصفات الظاهرة والمشتهيات الحاضرة كمال له ، فاغترَّ بها أو افتخر وأخذها بضاعة له واستكبر. (شرح اُصول الكافي ، كتاب العقل والجهل : ۲۶۸). وصدر أخيرًا عن مؤسسة التنظيم والنشر لآثار الإمام الخميني قدس سره في هذا المجال كتاب «شرح حديث جنود العقل والجهل» للسيد الإمام قدس سرهفراجع .

2.الكافي : ۱ / ۲۱ / ۱۴ ، علل الشرايع : ۱۱۳ / ۱۰ ، تحف العقول : ۴۰۰ كلاهما نحوه.

  • نام منبع :
    خردگرايي در قرآن و حديث
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری، با همکاری: رضا برنجکار و عبدالهادی مسعودی، ترجمه: مهدی مهریزی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1378
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4313
صفحه از 516
پرینت  ارسال به