جای آوریم، نعمت ميشود و اگر کفران نماييم، نقمت ميگردد!۱
بنا بر این آنچه نعمت را سودمند ميگرداند، سپاسگزاریِ فرد است. بدیهی است زمانی نعمت، باعث احساس دارایی و رضایت خاطر صاحبش خواهد شد که فرد ياد شده، به مرحلة شکر رسیده باشد. در غیر این صورت، چه بسا نعمت موجود، به فراموشی سپرده شود و در فرد صاحب نعمت، توقع بیدلیلی بر تمایل بر انتقال به سطح بالاتری از بهرمندی ایجاد کند. امّا از آن جا که به دلایل متعددی (مانند محدودیت دنیای مادی) این امر همیشه میسّر نیست، فرد ناسپاس اغلب از داشتههای خود غافل و از وضع موجود، ناراضي خواهد بود.
ب. داشتهشناسی، راهبرد شکرگزاری
بر اساس آنچه گذشت، روشن شد که روش شُکر و سپاسگزاری میتواند موجب احساس برخورداری گردد و در نتیجه، رضامندی را به وجود آورد۲ و از این راه میتوان این عامل از گرایش به اعتیاد (احساس محرومیت) را مهار کرد؛ امّا سؤال این است که چگونه میتوان حسِّ سپاس را به وجود آورد؟ خليل، شُكر را به معناي احسانشناسي و انتشار دادن آن ميان مردم و سپاس از دهندة آن دانسته است.۳
ابن فارس، معتقد است که شُكر، سپاسگويي از كسي به خاطر كار نيكي است كه در حقّ انسان انجام داده است.۴ همان گونه كه روشن است، از ديدگاه اين لغتشناسان و ديگران،۵ شُكر، واكنشي به احسان و انعام طرف مقابل است. لذا شُكر، مربوط به داشتهها
1.. همان، ج ۸، ص ۲.
2.. ر. ک: مبانی و عوامل شادکامی در اسلام، فصل سوم.
3.. الشكر: عرفان الاحسان و نشره وحمد موليه (العين، ج ۵، ص ۲۹۲).
4.. الشكر: الثَّنَاءِ عَلَى الإِنْسَانِ بِمَعْرُوفٍ يُولِيكَهُ (معجم مقاييس اللغة، ج ۳، ص ۲۰۷).
5.. وَقَالَ الْمُنَاوِيُّ: الشُّكْرُ شُكْرَانِ: الأَوَّلُ شُكْرٌ بِاللِّسَانِ وَهُوَ الثَّنَاءُ عَلَى الْمُنْعِمِ، وَالآخَرُ: شُكْرٌ بِجَميعِ الْجَوَارِحِ، وَهُوَ مُكَافَأَةُ النِّعْمَةِ بِقَدْرِ الاسْتِحْقَاقِ، وَالشَّكُورُ البَاذِلُ وُسْعَهُ فِي أَدَاءِ الشُّكْرِ بِقَلْبِهِ وَلِسَانِهِ وَجَوَارِحِهِ اعْتِقَاداً وَاعْتِرَافاً (التوقيف على مهمات التعاريف، ص ۲۰۶ - ۲۰۷).
ابن قيِّم: الشُّكْرُ ظُهُورُ أَثَرِ نِعْمَةِالله عَلَى لِسَانِ عَبْدِهِ: ثَنَاءً وَاعْتِرَافاً، وَعَلَى قَلْبِهِ شُهُوداً وَمَحَبَّةً، وَعَلَى جَوَارِحِهِ انْقِيَاداً وَطَاعَةً (مدارج السالكين، ابن القيم،ج ۲، ص۲۴۴).
وَقِيلَ: هُوَ الاعْتِرَافُ بِنِعْمَةِ الْمُنْعِمِ عَلَى وَجْهِ الْخُضُوعِ (بصائر ذوى التمييز، ج ۳، ص ۳۳۹).