۳ / ۸
دور كردن تهمت از خود
۲۹.عرائس المجالسـ به نقل از عِكرِمه ـ: لقمان از ساده ترين غلامان در نزد مولايش بود. مولايش او را به همراه رفيقانش ، به بستان خود فرستاد تا ميوه اى برايش بياورند. آنها بدون ميوه از بستان برگشتند ؛ ميوه را خورده بودند و آن را به گردن لقمان انداخته بودند. لقمان به مولايش گفت: «شخص دو رو، نزد خداوند امانتدار نيست. پس به من و آنها همگى ، آب بنوشان . سپس وادارمان كن تا [قى كنيم و ]ميوه را بيرون بياوريم» .
او اين كار را كرد و آنها ميوه را قى مى كردند ؛ ولى لقمان آب گوارا بيرون آورد. بدين ترتيب، مولا راستگويىِ لقمان را از دروغگويىِ آنان باز شناخت .
۳ / ۹
عيب گرفتن بر نقش يا نقّاش؟
۳۰.عرائس المجالسـ به نقل از شقيق ـ: به لقمان حكيم گفته شد : چه قدر صورت تو زشت است!
گفت: «آيا تو [با اين سخن ،] بر نقش ، ايراد مى گيرى يا بر نقّاش؟ (به خدا و يا كارش عيب مى گيرى؟!)» .
۳۱.مجمع البيان :به لقمان گفته شد: چه زشت است صورت تو!
گفت: «آيا تو [با اين سخن ،] نقش را نكوهش مى كنى يا نقّاش را؟!» .
۳ / ۱۰
كِشتنِ جو به جاى كنجد
۳۲.محبوب القلوب:مولاى لقمان به او دستور داد كه در زمينش ، براى او كنجد بكارد ؛ ولى او جو كاشت . وقتى كه زمان درو فرا رسيد، مولا گفت: چرا جو كاشتى، در حالى كه من به تو دستور دادم كه كنجد بكارى؟
لقمان گفت : «از خدا اميد داشتم كه براى تو ، كنجد بروياند» .
مولايش گفت: مگر اين ممكن است؟
لقمان گفت: «تو را مى بينم كه خداى متعال را نافرمانى مى كنى، در حالى كه از او اميد بهشت دارى ؛ لذا گفتم شايد آن هم بشود» .
آن گاه ، مولايش گريست و به دست او توبه كرد و او را آزاد ساخت .