۱۴ / ۱۶
شجاعت کمیل در برابر حَجّاج
۳۹۵.الإرشاد ـ به نقل از مُغَیره ـ: چون حَجّاج حاکم [عراق] شد، به جستجوى کمیل بن زیاد بر آمد؛ امّا کمیل از دست او گریخت. حَجّاج هم سهمیّه قوم او را از بیت المال، قطع کرد.
کمیل چون چنین دید، گفت: من پیرمردى کهنسالم که عمرم به پایان رسیده است و سزاوار نیست که موجب محرومیت قومم از سهمشان شَوم. پس بیرون آمد و خود را به حَجّاج، تسلیم کرد.
حَجّاج چون او را دید، به او گفت: من [مدّتها بود] دوست داشتم بر تو دست یابم.
کمیل به او گفت: دندانهایت را براى من به هم مَساب و مرا تهدید مکن که به خدا سوگند، [من آفتاب لب بام هستم و] از عمر من، جز ته مانده غبارى نمانده است. هر حکمى مىخواهى بده که وعدهگاه ما نزد خداست و پس از کشتن، حسابى به کار است و امیر مؤمنان، على بن ابى طالب علیه السلام، به من خبر داده است که قاتل من، تو هستى.
حَجّاج به او گفت: همین خودش دلیلى براى کشتن توست.
کمیل گفت: آرى، اگر قضاوت با تو باشد.
[حَجّاج] گفت: آرى. تو در میان کسانى بودى که عثمان بن عفّان را کشتند! گردنش را بزنید.
پس گردنش زده شد.