۱۴ / ۱۲
حقیقت بندگی
۳۹۱.مشکاة الأنوار ـ به نقل از عُنوان بصرى که پیر سالخوردهای نود و چهارساله بود ـ: من سالها به محضر درس مالک بن اَنَس آمد و شد داشتم؛ امّا وقتى [امام] جعفر صادق علیه السلام به مدینه آمد، به مجلس درس ایشان رفتم و دوست داشتم همچنان که از مالک بهره گرفته بودم، از ایشان نیز بهرهمند شوم. روزى به من فرمود: «من آدم گرفتارى هستم (ارباب رجوع، زیاد دارم) و با این حال، در هر ساعتى از ساعات شب و روز براى خودم اوراد و اذکاری دارم. مرااز ذکر گفتن، باز ندار. از همان مالک، علم بیاموز و همچون گذشته پیش او برو».
من از این سخن، غمگین شدم و ایشان را ترک کردم و با خود گفتم: اگر در من حُسنى مىدید، مرا از آمد و رفت پیش خود و فرا گرفتن دانش از خویش نمىراند. پس به مسجد پیامبر صلی الله علیه و اله رفتم و به ایشان سلام دادم. سپس از [کنار] قبر به روضه[ی حرم پیامبر صلی الله علیه و اله] باز گشتم و آن جا دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا، خداوندا! از تو مىخواهم که دل جعفر را به من متمایل و مهربان گردانى و از دانش او، آن چیزی را روزیام فرمایى که در پرتو آن به راه راست تو رهنمون شوم. آن گاه غمزده به خانهام باز گشتم و چون دلم از عشق و محبّت جعفر پر شده بود، دیگر به درس مالک بن اَنَس هم نرفتم.
از خانهام فقط براى خواندن نماز واجب بیرون مىرفتم، تا آن که سرانجام، صبرم تمام شد و حوصلهام سر آمد. بعد از آن که نماز عصر را خواندم، کفشهایم را پوشیدم و ردایم را بر تن کردم و به طرف خانه جعفر رفتم. چون به درِ منزل او رسیدم، در زدم. خدمتکارش بیرون آمد و گفت: چه مىخواهى؟ گفتم: سلام بر شریف! خدمتکار گفت: ایشان در حال خواندن نمازند. مقابل در نشستم. دیرى نگذشت که خدمتکار بیرون آمد و گفت: به امید خدا، وارد شو. من داخل خانه رفتم و به ایشان سلام کردم. جواب سلامم را داد و فرمود: «بنشین، خدا تو را بیامرزد!». من نشستم. امام علیه السلام مدّتى سر به زیر افکند و آن گاه سرش را بلند کرد و فرمود: «کُنیهات چیست»؟
گفتم: ابو عبد اللّٰه.
فرمود: «خداوند، کُنیهات را راست و استوار بدارد و تو را برای [رسیدن به] رضای خدا توفیق دهد!».
با خودم گفتم: اگر از دیدار با او و سلام گفتن به او براى من بهرهاى جز همین دعا نباشد، باز هم بهره زیادى بردهام.
ایشان دوباره سرش را مدّتی پایین انداخت. سپس آن را بلند کرد و فرمود: «ای ابو عبد اللّٰه! چه مىخواهى؟».
گفتم: من از خداوند خواستم که دل تو را نسبت به من متمایل و مهربان گرداند و از دانش تو روزیام فرماید و امیدوارم که خداوند متعال، خواهشى را که از او در باره شریف کردم، اجابت کرده باشد.
فرمود: «اى ابو عبد اللّٰه! دانش به آموختن نیست؛ بلکه نورى است که در دل کسی میافتد که خداوند ـ تبارک و تعالى ـ خواهان هدایتش باشد. بنا بر این، اگر خواهان دانش هستى، پیش از هر چیز، حقیقت عبودیت را در جان خودت جستجو کن و علم را با به کاربستن آن بجوى و از خداوند فهم بخواه تا به تو بفهماند».
گفتم: اى شریف (آقا)!
فرمود: «بگو، اى ابو عبد اللّٰه!».
گفتم: اى ابو عبد اللّٰه! حقیقت عبودیت چیست؟
فرمود: «سه چیز: [اوّل] این که بنده در آنچه خداوند به او عطا فرموده است، براى خود مالکیتى قائل نباشد؛ زیرا بندگان و غلامان، مالک چیزى نیستند. آنان مال را مال خدا مىدانند و آن را در هر جا که خداوند فرموده است، به مصرف مىرسانند. [دوم، این که] بنده براى خود، تدبیر و چارهاندیشى نکند و [سوم، این که] همه سرگرمى و اشتغالش به چیزى باشد که خداوند متعال او را به انجام دادن آن، فرمان داده یا از انجام دادن آن، نهى فرموده است؛ زیرا هر گاه بنده در آنچه خداوند متعال به او داده، براى خود مالکیتى قائل نباشد، انفاق کردن آنها در مواردى که خداوند فرمان به انفاق داده، برایش آسان مىشود و هر گاه بنده تدبیر و چارهگرى کار خود را به مدبّر خویش وا گذارد، گرفتاریهاى دنیا بر وى آسان میگردند و هر گاه بنده به اوامر و نواهى خدا سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزهگرى و فخرفروشى با مردم پیدا نمىکند. پس هر گاه خداوند، بنده را با این سه خصلت بنوازد، دنیا و شیطان و مردم به چشم او خوار میآیند و دنیا را براى فزونخواهى و فخرفروشى نمیجوید و چشمش به دنبال جاه و جلال داشتن پیش مردم نخواهد بود و روزگار خویش را بیهوده نمیگذراند. این، نخستین پلّکان پرهیزگارى است. خداوند متعال فرموده است: (آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که خواهان برترى و تبهکارى در زمین نیستند و فرجام [نیک] از آنِ پرهیزگاران است)».
گفتم: اى ابو عبد اللّٰه! به من سفارشى بفرما.
فرمود: «تو را به نُه چیز سفارش مىکنم که اینها سفارش من به جویندگان راه خداوند متعال است و از خداوند مىخواهم که تو را در به کار بستن آنها توفیق دهد. سه چیز از این نُه چیز به ریاضت نفْس مربوط مىشوند و سه چیز به بردبارى و سه تای دیگر به دانش. اینها را حفظ کن و زنهار که ناچیزشان شمارى».
دلم را به کلّى به ایشان سپردم. فرمود: «آن سه چیز که به ریاضت مربوط مىشوند، اینها هستند: از خوردن آنچه بِدان میل و اشتها ندارى، خوددارى کن؛ زیرا این کار حماقت و کودنى به بار مىآورد. [دیگر، آن که] تا گرسنه نشدهاى، غذا نخور و هر گاه غذا خوردى، حلال بخور و نام خدا را ببَر و این حدیث پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را به یاد آور که: «آدمى هیچ ظرفى را بدتر از شکم خویش پر نکرده است!»؛ امّا چون چارهاى از خوردن نیست، پس یک سوم معده را براى غذا، یک سوم دیگر را براى نوشیدنى و یک سوم هم براى هوا باشد.
آن سه چیز که به بردبارى مربوط مىشوند، اینها هستند: چنانچه کسى به تو گفت: اگر یکى بگویى، ده تا مىشنوى، در پاسخش بگو: اگر ده تا بگویى، یکى هم نخواهى شنید. اگر کسى به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آنچه مىگویى، راست است، از خداوند مىخواهم که مرا بیامرزد و اگر دروغ است، از خداوند مىخواهم که تو را بیامرزد. [سوم، این که] اگر کسى به تو سخن زشتى گفت، تو او را نصیحت و ارشاد کن.
و آن سه چیز که به دانش مربوط مىشوند، اینها هستند: آنچه نمىدانى، از دانشمندان بپرس و زنهار که به قصد مجادله و آزمودن، از ایشان سؤالى کنى! زنهار که بر اساس رأىِ خود کارى کنى! در کارها تا جایى که راه دارد، به احتیاط عمل کن. از فتوا دادن بگریز، چنان که از شیر مىگریزى و گردن خود را پلى براى مردم قرار مده.
اینک، اى ابو عبد اللّٰه! برایت خیرخواهی کردم. برخیز و مرا تنها بگذار و ورد و ذکرم را بر من تباه مکن؛ زیرا من مردى هستم که در باره نفْس خود، بخل و مضایقه مىورزم. بدرود».