307
حکمت نامه سالمند (و اندرزنامه جوان)

۱۴ / ۹‏

مرد بهشتی

۳۸۸.الکافى ـ به نقل از حَکَم بن عُتَیبه ـ: من در خدمت امام باقر علیه السلام بودم و اتاق از جمعیت، پر بود. ناگاه پیرمردى تکیه‏زنان بر عصاى خود آمد و جلوى درِ اتاق ایستاد و گفت: سلام بر تو ـ اى پسر پیامبر خدا ـ و رحمت خدا و برکات او بر تو باد! و ساکت شد.
امام علیه السلام فرمود: «و بر تو باد سلام و رحمت خدا و برکات او!».
سپس پیرمرد، رو به جمعیت داخل اتاق کرد و گفت: سلام بر شماها! و خاموش شد، تا این که آن جمعیت، همگى جواب سلام او را دادند. آن گاه رو به امام باقر علیه السلام کرد و گفت: اى پسر پیامبر خدا! خدا مرا فدایت کند! مرا نزدیک خود بنشان؛ زیرا ـ به خدا سوگند ـ من، شما و دوستداران شما را دوست دارم. به خدا سوگند، من، شما و دوستداران شما را براى طمع در دنیا دوست ندارم. به خدا سوگند، من از دشمن شما نفرت دارم و از او بیزارم. به خدا سوگند، نفرت و بیزارى من از او، به خاطر این نیست که میان من و او، کینه و عداوتى است. به خدا سوگند، من آنچه را شما حلال شمارید، حلال مى‏شمارم و آنچه را شما حرام بدانید، حرام مى‏دانم و منتظر امر [حکومتِ] شما هستم. فدایت شوم! آیا با چنین وضعى، براى من امید [رستگارى و نجات] دارى؟
امام باقر علیه السلام فرمود: «جلوتر بیا. جلوتر بیا»، تا این که او را کنار خود نشاند. سپس فرمود: «اى پیر! مردى نزد پدرم على بن الحسین آمد و از او همین سؤال را پرسید که تو از من پرسیدى و پدرم به او فرمود: "تو اگر از دنیا بروى، بر پیامبر خدا و بر على و حسن و حسین و على بن الحسین، وارد خواهى شد و قلبت شاد و دلت خنک و دیدگانت روشن خواهد گردید و آن گاه که نفَست به این جا (با دست خود به گلویش اشاره فرمود) رسد، کرام الکاتبین با شور و شادى به استقبالت خواهند آمد و اگر زنده بمانى، شاهد چیزى (قیام قائم و حکومت اهل بیت) خواهى بود که خداوند، با آن، دیدگانت را روشن مى‏گرداند و با ما در عالى‏ترین مراتب خواهى بود"».
پیرمرد گفت: چه فرمودى، اى ابو جعفر؟
امام باقر علیه السلام سخن خود را برایش تکرار کرد. پیرمرد گفت: اللّٰه أکبر، اى ابو جعفر! اگر از دنیا بروم، بر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و بر على و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم السلام وارد خواهم شد و دیدگانم روشن و قلبم شاد و دلم خنک خواهد گردید و آن گاه که نفَسم به این جا رسد، کرام الکاتبین با شور و شادى به استقبالم خواهند آمد و اگر زنده بمانم، شاهد چیزى خواهم بود که خداوند به سبب آن، چشم مرا روشن مى‏گرداند و با شما در عالى‏ترین مراتب خواهم بود!
پیرمرد سپس با آواى بلند گریست و هِق هِق‏کنان اشک ریخت، تا جایى که به زمین چسبید. حاضرانِ در خانه نیز با دیدن حال پیرمرد، بلند بلند گریستند و هق هق‏کنان اشک ریختند. امام باقر علیه السلام پیش آمد و با انگشت خود، اشک‏هاى او را از پلک‏هایش پاک مى‏کرد و به زمین مى‏ریخت.
پیرمرد سپس سرش را بلند کرد و به امام علیه السلام گفت: اى پسر پیامبر خدا! فدایت شوم! دستت را به من بده.
امام علیه السلام دست خود را به او داد. پیرمرد، آن را بوسید و بر دیده و گونه خود نهاد. سپس پیراهن خود را از روى شکم و سینه‏اش کنار زد و دست امام علیه السلام را بر شکم و سینه خود نهاد و آن گاه برخاست و خداحافظى کرد و رفت.
امام باقر علیه السلام در حالی که او می‏رفت، به پشت سر او نگاه مى‏کرد. سپس رو به جمعیت نمود و فرمود: «هر که دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببیند، به این مرد بنگرد».
من در عُمرم، مجلس اندوهى مانند آن مجلس ندیدم.


حکمت نامه سالمند (و اندرزنامه جوان)
306

۱۴ / ۹‌

رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ

۳۸۸.الكافي عن الحكم بن عتيبة: بَينا أنَا مَعَ أبي جَعفَرٍ علیه السلام وَالبَيتُ غاصٌّ بِأَهلِهِ، إذ أقبَلَ شَيخٌ يَتَّكِئُ عَلى عَنَزَةٍ لَهُ حَتّىٰ وَقَفَ عَلىٰ بابِ البَيتِ، فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، ثُمَّ سَكَتَ، فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. ثُمَّ أقبَلَ الشَّيخُ بِوَجهِهِ عَلىٰ أهلِ البَيتِ وقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم، ثُمَّ سَكَتَ، حَتّى أجابَهُ القَومُ جَميعاً ورَدّوا علیه السلام، ثُمَّ أقبَلَ بِوَجهِهِ عَلىٰ أبي جَعفَرٍ علیه السلام ثُمَّ قالَ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، أدنِني مِنكَ جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ، فَوَاللّهِ، إنّي لَاُحِبُّكُم واُحِبُّ مَن يُحِبُّكُم، ووَاللّه، ما اُحِبُّكُم واُحِبُّ مَن يُحِبُّكُم لِطَمَعٍ في دُنيا، وَاللّهِ، إنّي لَاُبغِضُ عَدُوَّكُم وأبرَأُ مِنهُ، ووَاللّهِ، ما اُبغِضُهُ وأبرَأُ مِنهُ لِوَترٍ۱ كانَ بَيني وبَينَهُ، وَاللّهِ، إنّي لَاُحِلُّ حَلالَكُم، واُحَرِّمُ حَرامَكُم، وأنتَظِرُ أمَرَكُم، فَهَل تَرجو لي جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ؟
فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: إلَيَّ إلَيَّ، حَتّىٰ أقعَدَهُ إلىٰ جَنبِهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا الشَّيخُ، إنَّ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ علیه السلام أتاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَن مِثلِ الَّذي سَأَلتَني عَنهُ، فَقالَ لَهُ أبي علیه السلام: إن تَمُت تَرِد عَلىٰ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و اله وعَلىٰ عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، ويَثلَج قَلبُكَ، ويَبرُد فُؤادُكَ، وتَقَرَّ عَينُكَ، وتُستَقبَل بِالرَّوحِ وَالرَّيحانِ مَعَ الكِرامِ الكاتِبينَ لَو قَد بَلَغَت نَفسُكَ هاهُنا ـ وأهوىٰ بِيَدِهِ إلىٰ حَلقِهِ ـ وإن تَعِش تَرَ ما يُقِرُّ اللّهُ بِهِ عَينَكَ، وتَكونُ مَعَنا فِي السَّنامِ الأَعلىٰ. فَقالَ الشَّيخُ: كَيفَ قُلتَ يا أبا جَعفَرٍ؟ فَأَعادَ عَلَيهِ الكَلامَ، فَقالَ الشَّيخُ: اللّهُ أكبَرُ يا أبا جَعفَرٍ! إن أنَا مُتُّ أرِد عَلىٰ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و اله وعَلىٰ عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ علیهم السلام، وتَقَرَّ عَيني، ويَثلَج قَلبي، ويَبرُد فُؤادي، واُستَقبَل بِالرَّوحِ وَالرَّيحانِ مَعَ الكِرامِ الكاتِبينَ لَو قَد بَلَغَت نَفسي إلى هاهُنا، وإن أعِش أرَ ما يُقِرُّ اللّهُ بِهِ عَيني فَأَكونَ مَعَكُم فِي السَّنامِ الأَعلىٰ!
ثُمَّ أقبَلَ الشَّيخُ يَنتَحِبُ، يَنشِجُ ها ها ها حَتّىٰ لَصِقَ بِالأَرضِ، وأقبَلَ أهلُ البَيتِ يَنتَحِبونَ ويَنشِجون لِما يَرَونَ مِن حالِ الشَّيخِ، وأقبَلَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام يَمسَحُ بِإِصبَعِهِ الدُّموعَ مِن حَماليقِ۲ عَينَيهِ ويَنفُضُها.
ثُمَّ رَفَعَ الشَّيخُ رَأسَهُ، فَقالَ لِأَبي جَعفَرٍ علیه السلام: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ناوِلني يَدَكَ جَعَلَنِيَ
اللّهُ فِداكَ، فَناوَلَهُ يَدَهُ، فَقَبَّلَها ووَضَعَها عَلىٰ عَينَيهِ وخَدِّهِ، ثُمَّ حَسَرَ عَن بَطنِهِ وصَدرِهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلىٰ بَطنِهِ وصَدرِهِ، ثُمَّ قامَ فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم.
وأقبَلَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام يَنظُرُ في قَفاهُ وهُوَ مُدبِرٌ، ثُمَّ أقبَلَ بِوَجهِهِ عَلَى القَومِ فَقالَ: مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلىٰ رَجُلٍ مِن أهلِ الجَنَّةِ فَليَنظُر إلىٰ هٰذا. فَقالَ الحَكَمُ بنُ عُتَيبَةَ: لَم أرَ مَأتَماً قَطُّ يُشبِهُ ذٰلِكَ الَمجلِسَ.۳

1.. الوَتر: الذَّحل؛ أي الثأر (مفردات ألفاظ القرآن: ص ۶۸۳ «وتر»).

2.. الحَمالیق: جمع حِملاق ـ بالکسر ـ وهو باطن الجفن (المصباح المنیر: ص ۱۵۲ «حملق»).

3.. الكافي: ج۸ ص۷۶ ح۳۰.

  • نام منبع :
    حکمت نامه سالمند (و اندرزنامه جوان)
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری محمدحسین صالح آبادی؛ مترجم: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1188
صفحه از 362
پرینت  ارسال به