۱۴ / ۷
دعای سالمندان
۳۸۶.امام باقر علیه السلام: مردی به نام شَیبه هُذَیل نزد پیامبر صلی الله علیه و اله آمد و گفت:ای پیامبر خدا! من پیرمردی هستم که سنّم بالا رفته و دیگر توان کارهایی که خودم را به آنها عادت داده بودم از نماز و روزه تا حج و جهاد ندارم. پس ـای پیامبر خدا ـ سخنی به من بیاموز که خداوند با آن به من سود برساند و بر من سبک بگیر،ای پیامبر خدا!
پیامبر فرمود: «دوباره بگو». او سه بار گفت. پیامبر خدا به او فرمود: «هیچ درخت و کلوخی گرد تو نیست، مگر آن که از سر رحمت بر تو گریست. پس هر گاه نماز صبح خواندی، ده مرتبه بگو: "خدای بزرگ را تنزیه و ستایش میکنم. هیچ نیرو و توانی جز از سوی خدای والای بزرگ نیست". خداوند با این ذکر تو را از نابینایی و دیوانگی و خوره و ناداری و فرتوتی عافیت میبخشد».
مرد گفت:ای پیامبر خدا! این برای دنیا. برای آخرت، چه؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «در پی هر نماز میگویی: "خدایا! از جانب خودت مرا هدایت کن و از فضلت بر من فرو ریز و از رحمتت بر من بیفشان و از برکتهایت بر من فرو فرست"».
پیرمرد، آنها را با انگشتانش شمرد [و به خوبی فرا گرفت] و سپس رفت. مردی به ابن عبّاس گفت: همراهت چه محکم انگشتانش را مشت کرد (چه خوب فرا گرفت تا بر آن مراقبت ورزد)!
پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «هان که اگر خوب به آنها عمل کند و آنها را عمداً وا ننهد، روز قیامت، خداوند هشت درِ بهشت را برایش میگشاید تا از هر کدام که بخواهد، وارد شود».