۳۰۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از حارث بن كعب والبى ، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: امام حسين عليه السلام ، خطاب به يحيى بن سعيد و عبد اللّه بن جعفر ـ هنگامى كه او را بر بيرون نرفتن ، تشويق كردند ـ فرمود : «من ، خوابى ديدم كه پيامبر خدا ، در آن بود و در آن ، فرمانى يافتم كه بدان عمل مى كنم ؛ به زيان من يا به سود من باشد» .
به ايشان گفتند : چه خوابى بود ؟ فرمود : «آن را براى كسى نگفته ام و نخواهم گفت تا خدايم را ديدار كنم» .
ج ـ رؤياى امام در راه كربلا
۳۱۰.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :امام حسين عليه السلام حركت كرد و ظهر به اتّفاق يارانش در ثعلبيه فرود آمدند . امام عليه السلام سرش را [بر زمين] گذاشت و خوابش بُرد . سپس ، گريان بيدار شد . فرزندش على بن الحسين عليه السلام به ايشان گفت : اى پدر! چرا مى گريى ؟ خدا چشمانت را گريان نكند !
امام عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! اين ، ساعتى است كه رؤيا در آن ، دروغ نيست . به تو مى گويم كه من ، لحظه اى به خواب رفتم و ديدم كه سوارى با اسب بر بالاى سرم ايستاد و گفت : اى حسين ! شما شتاب مى ورزيد و مرگ هايتان هم شما را به سوى بهشت ، سوق مى دهد . پس دانستم كه مرگمان را به ما خبر دادند» .
پسرش (على بن الحسين عليه السلام ) به ايشان گفت : اى پدر ! آيا ما بر حق نيستيم ؟
فرمود : «چرا ، اى پسر عزيزم ! سوگند به كسى كه بازگشت بندگان به سوى اوست [ ، چنين است] !» .
سپس فرزندش على به ايشان گفت : در اين صورت ، از مرگ باكى نداريم .
امام حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! خدا تو را جزاى خيرى دهد كه هيچ فرزندى را از جانب پدرش به سان آن ، جزا نداده باشد» .