فصل دهم : ردّ پيشنهاد سكوت
۲۶۵.تاريخ الطبرىـ درباره خروج امام عليه السلام از مدينه ـ: امام حسين عليه السلام با پسران و برادران و پسرانِ برادرانش و بيشتر خاندانش خارج شد ، بجز محمّد بن حنفيه كه به امام عليه السلام گفت : اى برادر من ! تو محبوب ترينِ مردم و عزيزترينِ آنان نزد منى و خيرخواهى را براى كسى سزاوارتر از تو ، نيندوخته ام . با پيروانت ، تا مى توانى از يزيد بن معاويه و نيز از شهرها كناره بگير . سپس ، پيك هايت را به سوى مردم بفرست و آنان را به سوى خود بخوان . اگر با تو بيعت كردند ، خدا را بر آن مى ستايى و اگر مردم ، گردِ جز تو جمع شدند ، خداوند با آن ، از دين و عقل تو نمى كاهد و جوان مردى و فضيلتت از ميان نمى رود ، كه من مى ترسم اگر وارد يكى از اين شهرها شوى و به نزد گروهى از مردم درآيى ، ميانشان اختلاف بيفتد و گروهى با تو و گروهى عليه تو شوند و به جان هم بيفتند و در اين ميان ، تو آماج نيزه ها گردى و بهترينِ اين امّت از نظر شرافت ذاتى و نسبى ، خونش ضايع ترين و خودش خوارترين شود .
امام حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر من ! من ، حتما مى روم» .
محمّد بن حنفيه گفت : در مكّه فرود آى . اگر آن جا جاى مطمئن و محل استقرار بود ، كه راهى [مناسب ]است ، و اگر مطابق ميلت نبود ، به شنزارها و قلّه كوه ها و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كار مردم به كجا مى كشد و آن زمان ، مى دانى كه چه بايد كرد . درست ترين رأى و دور انديشانه ترين كار ، زمانى به دست مى آيد كه به جد ، به استقبال رخدادها بروى و هيچ گاه رخدادها بر تو از اين مشكل تر نيست كه از پشتِ سر ، آنها را دنبال كنى .
امام عليه السلام فرمود : «اى برادر من ! خيرخواهى كردى و دلسوزى نمودى . اميدوارم كه نظرت استوار و با توفيق همراه باشد» .