۷ / ۵
نامه هاى امام و معاويه به يكديگر
۲۴۸.أنساب الأشراف :معاويه به امام حسين عليه السلام نوشت : امّا بعد، خبر كارهايى از تو به من رسيده كه آنها را از تو بعيد مى دانم . اگر آن خبرها درست باشد ، با تو بر آنها موافقت نمى كنم . به جانم سوگند ، كسى كه به پيمان خود و عهد و ميثاق الهى وفا كند، سزاوار وفاست ؛ و اگر آنها درست نباشند ، تو در ميان مردم ، بيشترين سهم را از اين دارى و به بهره خود مى آغازى و به عهد خدا وفا مى كنى . مرا به قطع پيوند و بدى با خود ، وادار مكن . اگر مرا انكار كنى، انكارت مى كنم و اگر به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . از شكستن اجتماع اين امّت و بازگرداندن آنها به فتنه بپرهيز . تو مردم را تجربه كرده و آزموده اى و پدرت از تو برتر بود، و نظر كسانى كه به تو پناه مى آورند ، بر او گِرد آمده بود و گمان نمى برم آنچه براى پدرت نكردند ، براى تو بكنند . پس به فكر خود و دينت باش و «كسانى كه يقين ندارند، تو را سبك نشمارند» .
امام حسين عليه السلام در پاسخ معاويه نوشت : «امّا بعد، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه خبر كارهايى از من به تو رسيده كه دوست ندارى [گفته باشم] و اگر درست باشد ، با من بر آنها موافقت نمى كنى ، و جز خدا ، به نيكى ها ره نمى نمايد و به آنها موفّق نمى دارد . امّا سخن چينى انجام شده براى تو را چاپلوسان سخن چينِ تفرقه افكنِ ميان جماعت كرده اند . من ، سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم . سوگند به خدا، آن را وا نهاده ام و من ، از اين وا نهادن ، از خدا مى ترسم و گمان نمى كنم خداوند از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، و درباره تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ كه حزب ظالمان و دار و دسته شيطان اند ـ ، در برابر خدا ، عذرى جز آنچه خود بپذيرد ، ندارم .
آيا تو حجر بن عدى و يارانش را به ستم و تجاوز نكشتى ؛ آنان كه نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شِمُردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ اين قتل را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ و شديد ، انجام دادى .
آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر خدا ، نيستى كه عبادت ، فرسوده اش كرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟
آيا تو زياد بن سميّه را كه بر بستر عبيد (برده ثقيف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندى، در حالى كه پيامبر خدا فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و از سرِ تكذيب، هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه رهنمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس ، زياد را بر كوفه و بصره مسلّط كردى تا دستان مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را با ميله داغ ، بركَنَد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و او هم از تو نيست كه پيامبر خدا فرمود : هر كس بيگانه اى را جزء خاندان قومى حساب كند كه نسبش آن نيست، ملعون است .
آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان بر دين على هستند ، و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على و انديشه اوست، بكُش ، و او هم به فرمان تو ، آنان را كُشت و مُثلِه كرد ؟ دين على عليه السلام دين محمّد صلى الله عليه و آله است كه بر سرِ آن با پدرت مى جنگيد ؛ كسى كه با بستن خود به [آيين] او، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر او نبود، برترين شرف تو، زحمت ترتيب دادن دو سفر [زمستانى و تابستانى قريش] در طلب شراب بود.
گفته اى: به خودت و دين و امّت بينديش و اجتماع و اُلفت امّت را نشكن و مردم را به فتنه باز نگردان . من ، فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايى تو بر اين امّت نمى شناسم و براى خود و دينم ، رأيى برتر از جهاد با تو نمى دانم . اگر جهاد كنم ، مايه نزديكى من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهى است كه از فراوانىِ تقصيرم در آن ، از خدا مغفرت مى طلبم و از خدا مى خواهم كه به درست ترين كار ، موفّقم بدارد.
امّا زيان نيرنگ تو با من، بيش از هر كس ديگر، به خودت مى رسد ؛ مانند همين كار تو با اين چند تنى كه آنان را كُشتى و مُثله شان نمودى ، با آن كه آنان ، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگيده و نه پيمانت را شكسته بودند و فقط ، از چيزى ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كُشتى، پيش از اين مى مُردى يا آنان ، پيش از رسيدن به آن مى مُردند .
پس ، اى معاويه! قصاص را در پيش رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز آن كه آن را برشمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر بى اعتمادى و بدبينى، و كُشتن اوليا را به شُبهه و تهمت، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ، آن جوانِ نابخرد، شرابخوار و سگباز !
جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و امانتت را خوردى و مردمت را فريفتى و جايگاهى از آتش براى خود برگرفتى . پس «دور باد قوم ظالم از رحمت الهى» »!