61
حکمت نامه امام حسين (عليه السلام)

فصل دوم : فضايل اخلاقى پيامبر

۵۱۱.تاريخ دمشقـ به نقل از موسى بن عُمَير ، از امام باقر ، از امام زين العابدين ، از امام حسين عليهم السلام ـ: پيامبر خدا ، خوش خوترين آفريده خدا بود .

۵۱۲.عيون أخبار الرضا عليه السلامـ به سندش، از امام حسن عليه السلام ـ: امام حسين عليه السلام فرمود : از پدرم از وضع داخلى [زندگى ]پيامبر خدا پرسيدم . فرمود : «به خانه رفتنش به اختيار خود بود و چون به خانه اش مى رفت ، اوقات خويش را سه قسمت مى كرد : قسمتى براى عبادت خداوند متعال ، قسمتى براى خانواده و قسمتى براى خود . قسمت خودش را باز هم ميان خود و مردم ، قسمت مى كرد و پس از فراغت از كار خواص ، به كارهاى عموم مى پرداخت و چيزى از آن وقت را براى خود ، باقى نمى نهاد .
و از جمله ، روش ايشان در ارتباط با امّت ، اين بود كه اهل فضل را به عنايت خود ، ويژه مى داشت و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت ، احترام مى كرد . برخى يك حاجت ، برخى دو حاجت و برخى چندين حاجت داشتند و ايشان ، به مشكلات آنها براساس مصالح خودشان و مردم، رسيدگى مى كرد. آنچه را لازم بود ، به آنان خبر مى داد و مى فرمود : حاضران ، بايد به غايبان برسانند. حاجت كسانى را كه به من دسترس ندارند ، به من برسانيد ؛ زيرا هر كه حاجت كسانى را كه دسترس به سلطان ندارند ، به گوش سلطان برساند ، خداوند ، قدم هاى او را در روز قيامت ، استوار مى سازد .
در مجلس ايشان ، جز اين گونه مطالب گفته نمى شد و از كسى غير از آن ، پذيرفته نمى شد . مردم ، براى درك فيض و طلب علم ، به حضورش مى رسيدند و بدون فراگيرى چيزى، پراكنده نمى شدند و چون از آن مجلس باز مى گشتند ، خود ، ره نمايانى دين شناس بودند» .
امام حسين عليه السلام فرمود: از پدرم اميرمؤمنان ، درباره وضع پيامبر خدا در خارج از خانه پرسيدم كه : چگونه رفتار مى كرد ؟
فرمود : «پيامبر خدا ، زبان خود را از سخنان غيرِ لازم ، باز مى داشت . با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود ، رميده نمى ساخت .
بزرگِ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آنان مى گماشت . از مردم مى پرهيخت و خود را از آنان مى پاييد ، بدون آن كه از آنان روى گردانَد يا با آنان ، بدخُلقى كُند . از ياران خود ، سراغ مى گرفت و از از آنچه در ميان مردم مى گذشت ، پرسش مى نمود . هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد و هر كار زشتى را تقبيح مى كرد و خوار مى شمرد .
در كارها ميانه رو بود و افراط و تفريط نداشت . از مردم ، غافل نمى شد ، مبادا آنان غفلت بورزند و به انحراف بگرايند . از حق ، نه كوتاهى داشت و نه از آن تجاوز مى كرد . اطرافيان ايشان ، نيكانِ مردم بودند و برترينِ آنان در نظر او ، كسانى بودند كه نسبت به مسلمانان ، خيرخواه و دلسوزتر بودند و بزرگ ترينِ آنان ، كسانى بودند كه با برادران دينى خود ، بهتر همدردى و همكارى داشته باشند» .
امام حسين عليه السلام فرمود : از پدرم از وضع مجلس پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم .
فرمود : «ايشان ، در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست ، مگر با ياد خدا . در مجالس ، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار ، نهى مى نمود . هر گاه به گروهى مى پيوست ، در جايى مى نشست كه مجلس به او تمام مى شد (نخستين جاى خالى و آخر مجلس) و به ديگران نيز دستور مى داد كه چنين كنند .
حقّ هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى از آنان نمى پنداشت كه ديگرى نزد ايشان ، از او گرامى تر است . با هر كس مى نشست ، به قدرى صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد و برود . هر كس از او حاجتى مى خواست ، باز نمى گشت ، مگر آن كه به حاجت خود رسيده بود يا به بيان خوشى از او دل خوش گشته بود . خوى نيكش شامل همه بود ، به حدّى كه مردم ، او را پدرى مهربان مى دانستند و همه در حق ، نزد او برابر بودند .
مجلس او ، مجلسِ بردبارى و حيا و صداقت و امانت بود . در آن ، صداها بلند نمى شد و عِرض و آبروى كسى ريخته نمى شد و اگر از كسى لغزشى سر مى زد ، جاى ديگرى بازگو نمى شد . اهل مجلس با يكديگر عادلانه رفتار مى كردند و بر اساس پرهيزگارى با هم دوستى داشتند، با يكديگر فروتن بودند ، مهتران را احترام مى كردند و با كهتران ، مهربان بودند و نيازمندان را برخود ، مقدّم مى داشتند و از غريبان ، نگهدارى مى كردند» .
گفتم : روش پيامبر خدا با همنشينانش چگونه بود ؟
فرمود : «هميشه خوش رو و خوش خُلق و نرم خو بود . خشن، درشت خو، پُر سر و صدا، بدزبان، عيبجو، بذله گو و چاپلوس نبود . از آنچه به آن رغبت نداشت ، غفلت مى ورزيد . آرزومندان ، از او نوميد نمى شدند . خود را از سه چيز ، دور مى داشت : كشمكش ، پُرحرفى و ذكر مطالب بى فايده . نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز داشت : كسى را سرزنش نمى كرد ، در پىِ لغزش هاى كسى نبود و عيب كسى را پى نمى گرفت .
سخن نمى گفت ، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن مى داشت . هنگام سخن گفتن ، چنان اهل مجلس را جذب مى كرد كه همه ، سر به زير افكنده ، گويى كه پرنده بر سرشان نشسته ، آرام و بى حركت مى ماندند ، و چون ساكت مى شد ، آنان سخن مى گفتند . نزد ايشان ، بر سرِ سخنى نزاع نمى كردند . هر كه سخن مى گفت ، همه ساكت به سخنانش گوش مى دادند تا سخنش را به پايان بَرَد. و به چيزى كه اهل مجلس مى خنديدند ، مى خنديد و از آنچه آنان تعجّب مى كردند ، تعجّب مى كرد . بر بى ادبىِ غريبان در خواسته ها و گفتارشان ، صبر مى كرد تا جايى كه اصحاب [، نه خود او] ، درصدد جلب (دفع) اشخاص مزاحم برمى آمدند .
مى فرمود : چون حاجتمندى را ديديد ، به او كمك كنيد . مدحِ كسى را نمى پذيرفت ، مگر از كسى كه مى خواست جبران كند . سخن كسى را نمى بُريد ، مگر آن كه از حد مى گذشت ، كه در آن صورت ، با نهى او يا برخاستن ، سخن او را قطع مى كرد» .
امام حسين عليه السلام فرمود : سپس ، از سكوت پيامبر خدا پرسيدم .
پدرم على عليه السلام فرمود : «سكوت ايشان ، بر چهار چيز استوار بود : بردبارى ، مراقبت ، اندازه گيرى و تفكّر . سكوتش در اندازه گيرى ، در اين بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و به گفتار همه ، يكسان گوش دهد و سكوتش در تفكّر ، آن بود كه در چيزهايى فناپذير و فناناپذير ، انديشه مى كرد. سكوتش در بردبارى ، آن بود كه بردبارى و صبر را با هم داشت ، به طورى كه چيزى او را به خشم نمى آورد و از كوره به در نمى بُرد. سكوتش در مراقبت ، در چهار مورد بود : به كارهاى نيك مى پرداخت تا ديگران نيز از او پيروى كنند ؛ كارهاى زشت را ترك مى كرد تا ديگران نيز از آن بپرهيزند ؛ كوشش خود را به كار مى برد تا براى اصلاح امّت خود ، نظرى درست ارائه دهد ؛ و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود ، اقدام مى نمود . درود خدا بر او و خاندان پاكش باد !» . ۱

1.در ترجمه اين حديث ، از ترجمه آقاى حسين استاد ولى بر كتاب سنن النبى علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى بهره گرفته ام . (م)


حکمت نامه امام حسين (عليه السلام)
60

الفَصلُ الثّاني : مكارم أخلاق النّبيّ

۵۱۱.تاريخ دمشق عن موسى بن عُمَير عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عليهم السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحسَنَ مَن خَلَقَ اللّهُ خُلُقا . ۱

۵۱۲.عيون أخبار الرضا بإسناده عن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : سَأَلتُ أبي عليه السلام عَن مَدخَلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ :
كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلِكَ ، فَإِذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءٌ للّهِِ تَعالى ، وجُزءٌ لِأَهلِهِ ، وجُزءٌ لِنَفسِهِ ، ثُمَّ جَزَّأَ جُزأَهُ ۲ بَينَهُ وبَينَ النّاسِ ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ولا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئا .
وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الاُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإِذنِهِ ، وقَسمِهِ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدّينِ ؛ فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ، ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ ، فَيَتَشاغَلُ ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وأصلَحَ الاُمَّةَ مِن مَسأَلَتِهِ عَنهُم ، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي ، ويَقولُ : «لِيُبلِغِ الشّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ ، وأبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِ حاجَتِهِ ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطانا حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِها ثَبَّتَ اللّهُ قَدَمَيهِ يَومَ القِيامَةِ» ، لا يُذكَرُ عِندَهُ إلاّ ذلِكَ ، ولا يُقبَلُ مِن أحَدٍ غَيرُهُ ، يَدخُلونَ رُوّادا ۳ ، ولا يَفتَرِقونَ إلاّ عَن ذَواقٍ ۴ ، ويَخرُجونَ أدِلَّةً فُقهاءَ .
فَسَأَلتُهُ عَن مَخرَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ ؟
فَقالَ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخزُنُ لِسانَهُ إلاّ عَمّا يَعنيهِ ، ويُؤلِفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم ، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلّيهِ عَلَيهِم ، ويَحذَرُ النّاسَ ويَحتَرِسُ مِنهُم ، مِن غَيرِ أن يَطوِيَ عَن أحَدٍ بِشرَهُ ولا خُلُقَهُ ، ويَتَفَقَّدُ أصحابَهُ ، ويَسأَلُ النّاسَ عَمّا فِي النّاسِ ، ويُحَسِّنُ الحَسَنَ ويُقَوّيهِ ، ويُقَبِّحُ القَبيحَ ويوهِنُهُ ، مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَميلوا ، ولا يَقصُرُ عَنِ الحَقِّ ولا يَجوزُهُ ، الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النّاسِ خِيارُهُم ، أفضَلُهُم عِندَهُ أعَمُّهُم ۵ نَصيحَةً لِلمُسلِمينَ ، وأعظَمُهُم عِندَهُ مَنزِلَةً أحسَنُهُم مُؤاساةً ومُؤازَرَةً .
قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن مَجلِسِهِ . فَقالَ : كانَ صلى الله عليه و آله لا يَجلِسُ ولا يَقومُ إلاّ عَلى ذِكرٍ ، ولا يوطِنُ الأَماكِنَ ۶ ويَنهى عَن إيطانِها ، وإذَا انتَهى إلى قَومٍ جَلَسَ حَيثُ يَنتَهي بِهِ المَجلِسُ ، ويَأمُرُ بِذلِكَ ، ويُعطي كُلَّ جُلَسائِهِ نَصيبَهُ حَتّى لا يَحسَبَ أحَدٌ مِن جُلَسائِهِ أنَّ أحَدا أكرَمُ عَلَيهِ مِنهُ ، مَن جالَسَهُ صابَرَهُ حَتّى يَكونَ هُوَ المُنصَرِفَ عَنهُ ، مَن سَأَلَهُ حاجَةً لَم يَرجِع إلاّ بِها أو بِمَيسورٍ مِنَ القَولِ ، قَد وَسِعَ النّاسَ مِنهُ خُلُقُهُ ، وصارَ لَهُم أبا رَحيما ، وصاروا عِندَهُ فِي الحَقِّ سَواءً .
مَجلِسُهُ مَجلِسُ حِلمٍ وحَياءٍ وصِدقٍ وأمانَةٍ ، لا تُرفَعُ فيهِ الأَصواتُ ، ولا تُؤبَنُ ۷ فيهِ الحُرَمُ ، ولا تُنثى ۸ فَلَتاتُهُ ، مُتَعادِلينَ ، مُتَواصِلينَ فيهِ بِالتَّقوى ، مُتَواضِعينَ ، يُوَقِّرونَ الكَبيرَ ويَرحَمونَ الصَّغيرَ ، ويُؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ ، ويَحفَظونَ الغَريبَ .
فَقُلتُ : كَيفَ كانَ سيرَتُهُ في جُلَسائِهِ ؟
فَقالَ : كانَ دائِمَ البِشرِ ، سَهلَ الخُلُقِ ، لَيِّنَ الجانِبِ ، لَيسَ بِفَظٍّ ۹ ولا غَليظٍ ، ولا صَخّابٍ ولا فَحّاشٍ ولا عَيّابٍ ، ولا مَزّاحٍ ولا مَدّاحٍ ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي ، فَلا يُؤيَسُ مِنهُ ولا يَخيبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ ، قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ : المِراءِ ۱۰ ، وَالإِكثارِ ، وما لا يَعنيهِ ، وتَرَكَ النّاسَ مِن ثَلاثٍ : كانَ لا يَذُمُّ أحَدا ، ولا يُعَيِّرُهُ ، ولا يَطلُبُ عَثَراتِهِ ولا عَورَتَهُ ، ولا يَتَكَلَّمُ إلاّ فيما رَجا ثَوابَهُ ، إذا تَكَلَّمَ أطرَقَ جُلَساؤُهُ كَأَنَّما عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ ۱۱ ، وإذا سَكَتَ تَكَلَّموا ، ولا يَتَنازَعونَ عِندَهُ الحَديثَ ، وإذا تَكَلَّمَ عِندَهُ أحَدٌ أنصَتوا لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن حَديثِهِ ، يَضحَكُ مِمّا يَضحَكونَ مِنهُ ، ويَتَعَجَّبُ مِمّا يَتَعَجَّبونَ مِنهُ ، ويَصبِرُ لِلغَريبِ عَلَى الجَفوَةِ فِي المَسأَلَةِ وَالمَنطِقِ ، حَتّى إن كانَ أصحابُهُ لَيَستَجلِبونَهُم ، ويَقولُ : إذا رَأَيتُم طالِبَ حاجَةٍ يَطلُبُها فَارفِدوهُ ۱۲ . ولا يَقبَلُ الثَّناءَ إلاّ مِن مُكافِئٍ ، ولا يَقطَعُ عَلى أحَدٍ كَلامَهُ حَتّى يَجوزَهُ فَيَقطَعَهُ بِنَهيٍ أو قِيامٍ .
قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن سُكوتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ عليه السلام : كانَ سُكوتُهُ عَلى أربَعٍ : الحِلمِ ، وَالحَذَرِ ، وَالتَّقديرِ ، وَالتَّفَكُّرِ : فَأَمَّا التَّقديرُ فَفي تَسوِيَةِ النَّظَرِ وَالاستِماعِ بَينَ النّاسِ ، وأما تَفَكُّرُهُ فَفيما يَبقى ويَفنى ، وجُمِعَ لَهُ الحِلمُ فِي الصَّبرِ ؛ فَكانَ لا يُغضِبُهُ شَيءٌ ولا يَستَفِزُّهُ ، وجُمِعَ لَهُ الحَذَرُ في أربَعٍ : أخذِهِ الحَسَنَ لِيُقتَدى بِهِ ، وتَركِهِ القَبيحَ لِيُنتَهى عَنهُ ، وَاجتِهادِهِ الرَّأيَ في إصلاحِ اُمَّتِهِ ، وَالقِيامِ فيما جَمَعَ لَهُم مِن خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ الطّاهِرينَ . ۱۳

1.تاريخ دمشق : ج ۳ ص ۳۸۴ ، كنز العمّال : ج ۷ ص ۲۱۷ ح ۱۸۶۹۴ .

2.في المصدر : «ثمّ جزاء جزء» ، والتصويب من سائر المصادر .

3.يدخلون روّادا : أي يدخلون عليه طالبين العلم وملتمسين الحُكم من عنده . والرُّوّاد : جمع رائد : وأصل الرائد الذي يتقدّم القوم يُبصِر لهم الكلَأ ومساقط الغيث (النهاية : ج ۲ ص ۲۷۵ «رود») .

4.الذَّواق : المأكول والمشروب . يقال : ما ذُقتُ ذَواقا : أي شيئا . [وهُنا ]ضرب الذَّواق مثلاً لِما ينالون عنده من الخير ؛ أي لا يتفرّقون إلاّ عن علمٍ وأدبٍ يتعلّمونه (النهاية : ج ۲ ص ۱۷۲ «ذوق») .

5.في المصدر : «وأعمّهم» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .

6.لا يوطِنُ الأماكنَ : أي لا يتّخذُ لنفسِهِ مَجلسا يُعرَفُ به (النهاية : ج ۵ ص ۲۰۴ «وطن») .

7.لا تُؤْبَنُ فيه الحُرَمُ : أي لا يُذكرن بقبيح (النهاية : ج ۱ ص ۱۷ «أبن») .

8.في المصدر : «لا تُثنى» ، والصواب ما أثبتناه كما في سائر المصادر . و «لا تُنثى فلتاتُه» : أي لا تُشاع ولا تُذاع . والفَلَتات : جمع فَلتة ؛ وهي الزّلَّة (النهاية : ج ۵ ص ۱۶ «نثا») .

9.رجل فَظٌّ : شديد غليظ القلب (المصباح المنير : ص ۴۷۸ «فظ») .

10.المِراءُ : الجدال (النهاية : ج ۴ ص ۳۲۲ «مرا») .

11.كأنّما على رؤوسهم الطَّير : معناه أنّهم كانوا لإجلالِهم نبيّهم عليه السلام لا يتحرّكون ، فكانت صفتهم صفةَ مَن على رأسه طائر يريد أن يصيده وهو يخاف إن تحرَّك طار وذهب (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۱۱۳۲ «طير») .

12.الرِّفد : الإعانة (النهاية : ج ۲ ص ۲۴۱ «رفد») .

13.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۳۱۷ ح ۱ ، معاني الأخبار : ص ۸۱ ح ۱ كلاهما عن إسماعيل بن محمّد بن إسحاق بن جعفر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۴۴ ح ۱ ؛ المعجم الكبير : ج ۲۲ ص ۱۵۷ ح ۴۱۴ ، الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۴۲۳ كلاهما عن ابن لأبي هالة التميمي ، تاريخ دمشق : ج ۳ ص ۳۴۰ عن عليّ بن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السلام وكلّها نحوه ، كنز العمّال : ج ۷ ص ۱۶۵ ح ۱۸۵۳۵ .

  • نام منبع :
    حکمت نامه امام حسين (عليه السلام)
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏شهرى، با همكارى: سیّد محمود طباطبایى‌نژاد و سیّد روح الله طبایى، ترجمه: عبدالهادى مسعودى
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1385
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4866
صفحه از 492
پرینت  ارسال به