۱۲۵۰.عبد السلام هروى:به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: يابن رسول اللّه ، اين چه مطالبى است كه مردم از قول شما نقل مى كنند؟ فرمود: چه مى گويند؟ عرض كردم: مى گويند شما ادعا مى كنيد كه مردم بندگان شما هستند. فرمود: اى خداى آفريننده آسمانها و زمين و اى داناى نهان و آشكار! تو گواهى كه من هرگز چنين سخنى نگفته ام و هيچ گاه از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده ام كه چنين حرفهايى بزنند و [خدايا ]تو مى دانى كه اين امّت چه ستمها به ما كرده اند و اين [نسبت دروغ ]نيز يكى از آنهاست. سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: اى عبدالسلام، اگر مردم، آن گونه كه از قول ما نقل مى كنند، بنده ما هستند، پس آنان را از چه كسى مى خريم؟ عرض كردم: يابن رسول اللّه ، راست مى فرماييد. سپس فرمود: اى عبدالسلام، آيا توهم مانند ديگران منكرى كه خداوند متعال ولايت ما را واجب ساخته است؟ عرض كردم: پناه به خدا، من به ولايت شما اقرار دارم.
۱۲۵۱.حسن بن جهم:روزى در انجمن مأمون حاضر بودم و على بن موسى الرضا عليه السلامنيز نزد او بود و فقيهان و متكلمان فِرقه هاى مختلف، جمع بودند. ... مأمون به آن بزرگوار عرض كرد: شنيده ام كه گروهى درباره شما غُلو مى كنند و نسبت به شما پا را از حد فراتر مى گذارند. حضرت رضا عليه السلامفرمود: پدرم، موسى بن جعفر از پدرش، جعفر بن محمّد از پدرش، محمّد بن على از پدرش، على بن الحسين از پدرش، حسين بن على از پدرش، على بن ابى طالب عليهم السلام حديث كرد كه آن جناب فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا از آن چه سزاوارم، فراتر نبريد؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى پيش از آن كه مرا پيامبر قرار دهد، بنده خود قرار داد. خداى تبارك و تعالى فرموده است: «هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد، سپس او به مردم بگويد: به جاى خدا، بنده من باشيد، بلكه [بايد بگويد:] به سبب آن كه كتاب (آسمانى) تعليم مى داديد و از آن رو كه درس مى خوانديد، علماى دين باشيد. و (نيز) شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى گيريد. آيا پس از آن كه سر به فرمان (خدا) نهاده ايد، (باز) شما را به كفر وا مى دارد؟!». على عليه السلامفرمود: درباره من دو گروه به هلاكت رسند، در حالى كه تقصير من نيست: دوست افراطى و دشمن افراطى و من به پيشگاه خداى تبارك و تعالى، اعلام بيزارى مى كنم از كسى كه درباره ما غلو كند و ما را از حدّمان فراتر برد، همان گونه كه عيسى بن مريم عليه السلام از نصارا بيزارى جست. خداوند متعال فرموده است: «و (ياد كن) هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى بن مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟ گفت: منزّهى تو، مرا نزيبد كه [درباره خويشتن ]چيزى را كه حقّ من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را مى دانستى. آن چه در نفس من است، تو مى دانى و آن چه در ذات توست، من نمى دانم، چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى. من جز آن چه را بدان فرمانم دادى، به آنان نگفتم؛ (گفته ام:) كه خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى در ميانشان بودم، بر آنان گواه بودم، پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر همه چيز، گواهى» . و فرموده است: «مسيح از اين كه بنده خدا باشد، هرگز امتناع نمى ورزد و فرشتگان مقرّب نيز [امتناع ندارند]» . و فرموده است: «مسيح پسر مريم، جز پيامبرى نبود كه پيش از او نيز پيامبرانى آمده بودند و مادرش زنى بسيار راستگو بود، هر دو غذا مى خوردند» . يعنى هر دو قضاى حاجت مى كردند. پس هركه براى پيامبران، ادّعاى ربوبيّت و براى امامان، ادّعاى ربوبيّت يا نبوّت و براى غير امامان ادّعاى امامت، كند ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم.