فصل هشتم: رفتار اهل بيت عليهم السلام با خدمتگزاران
۷۰۶.انس:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بى هيچ خدمتگزارى به مدينه آمد. ابو طلحه دست مرا گرفت و نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله برد و عرض كرد: يا رسول اللّه ! انس، غلامى زيرك است كه مأمور خدمت توست .انس مى گويد: در سفر و حضر خدمت رسول اللّه كردم و هيچ گاه براى كارى كه كردم نفرمود: چرا چنين كردى؟ يا اگر كارى را انجام ندادم نفرمود: چرا آن را انجام ندادى؟
۷۰۷.بكير:از مهاجرى كه غلام امّ سلمه بود شنيدم كه مى گفت: ده ـ يا پنج ـ سال خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كردم و هيچ گاه براى كارى كه كردم نفرمود: چرا چنين كردى؟ و نه براى كارى كه انجام ندادم نفرمود: چرا آن را انجام ندادى؟
۷۰۸.اسحاق:انس گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از خوش اخلاق ترين مردم بود. روزى مرا براى كار فرستاد. گفتم: به خدا نمى روم، ولى در نظر داشتم براى اجراى دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله راهى شوم. بيرون آمدم تا به كودكانى برخوردم كه در بازار بازى مى كردند. ناگهان پيامبر اكرم مرا از پشت گرفت. انس مى گويد: پس به او نگريستم، ديدم مى خندد و فرمود: انس كوچك ، به آن جا كه گفتم رفتى؟ انس مى گويد: عرض كردم: آرى، مى روم يا رسول اللّه .