۴۴۵.على بن ابى حمزه:مردى از وابستگان امام ابو الحسن عليه السلامخدمت ايشان رسيد و عرض كرد: فدايت گردم، دوست دارم با من غذا بخورى. امام ابو الحسن عليه السلامبا او به راه افتاد تا به خانه رسيدند. در خانه، تختى بود، امام عليه السلامبر تخت نشست. زير تخت يك جفت كبوتر بود. كبوتر نر با ماده بغبغو مى كرد. آن مرد براى آوردن طعام بيرون رفت و وقتى باز گشت امام عليه السلام را ديد كه مى خندد. عرض كرد: خداوند بر لبت خنده بنشاند، براى چه مى خندى؟ امام فرمود: اين كبوتر نر براى ماده خود آواز مى خواند و به او مى گفت: آرام دلم و همسرم! به خدا سوگند، نزد من هيچ كس در زمين محبوبتر از تو نيست مگر آن كه بر اين تخت نشسته است. على بن ابى حمزه مى گويد: عرض كردم: قربانت گردم، مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟ فرمود: آرى، زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چيزى بهره اى داريم.
۴۴۶.على بن اسباط:با امام باقر عليه السلام در حالى كه بر الاغى سوار بود از كوفه خارج شديم. حضرت عليه السلام به گله اى گوسفند رسيد. گوسفندى گله را ترك كرد و در حالى كه ضجّه مى زد به سوى امام دويد. امام عليه السلام او را نگاه داشت و به من دستور داد چوپان را به سوى او بخوانم، من نيز چنين كردم. امام عليه السلام به او فرمود: اى چوپان! اين گوسفند از تو مى نالد و ادّعا مى كند دو مرد را مأمور دوشيدن شير او كرده اى و در دوشيدن شير بر او ستم مى كنى و وقتى شامگاه به سوى صاحبش مى رود ديگر در او شير نمى يابد، اگر از ستمِ بر او، دست شستى چه بهتر وگرنه از خدا مى خواهم عمر تو را كوتاه كند. چوپان گفت: گواهى مى دهم خدايى جز اللّه نيست و محمّد پيامبر خداست و تو جانشين اويى. از تو مى خواهم به من بگويى از كجا اين مقام را يافته اى؟ امام باقر عليه السلامفرمود: ما گنجوران علم و غيب و حكمت الهى و جانشينان پيامبران او و بندگانى هستيم ارجمند.
۴۴۷.عبداللّه بن سعيد:محمّد بن على بن عمر تنوخى به من گفت: محمّد بن على عليه السلامرا ديدم كه با گاوى سخن مى گفت و آن گاو سرش را تكان مى داد و من به امام گفتم: نه (اگر راست مى گويى) دستور بده گاو با تو سخن گويد. حضرت عليه السلامفرمود: زبان پرندگان را به ما آموخته اند و ما از هر چيزى بهره داريم. امام عليه السلام سپس به گاو گفت: بگو: لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له. گاو آن را بگفت وسپس امام عليه السلام با دست خود سر او را نوازش داد.