۴۳۸.ابو الصّلت هروى:امام رضا عليه السلام به زبانهاى مختلف مردم سخن مى گفت و به خدا سوگند در هر زبان و گويشى فصيحترين و داناترين مردم بود. روزى به ايشان عرض كردم: اى فرزند رسول اللّه ! من از آشنايى شما به اين زبانهاى گونه گون تعجّب مى كنم! امام عليه السلام فرمود: اى ابا صلت! من حجّت خدايم بر خلق او و خداوند حجّتى را بر مردم نمى گيرد كه زبانهاى ايشان را نداند. آيا اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام به تو نرسيده كه: به ما سخن انجامين و فصل الخطاب داده شده است؟! و آيا فصل الخطاب، چيزى جز دانستن زبانهاست؟
۴۳۹.ابو هاشم جعفرى:هنگامى كه بغا در جستجوى باديه نشينان، در روزگار واثق از مدينه عبور كرد من در مدينه حضور داشتم. امام ابو الحسن عليه السلامفرمود: برويم تا آرايش جنگى اين ترك را ببينيم. ما نيز رفتيم و به نظاره ايستاديم و لشكر او از جلوى ما رژه رفت. در اين هنگام تركى از جلوى ما گذشت و ابو الحسن عليه السلام با تركى با او سخن گفت. او از اسبش فرود آمد و سم مركب امام را بوسيد. ابو هاشم مى گويد: آن ترك را سوگند دادم و به او گفتم: اين مرد به تو چه گفت؟ او پاسخ داد: آيا اين مرد پيامبر است؟ گفتم: نه او پيامبر نيست. او گفت: اين مرد مرا به اسمى خواند كه در كودكى در سرزمين تركها با آن اسم مرا مى خواندند و تا اين ساعت هيچ كس از آن آگاهى نداشت.