151
خاطره‌هاي آموزنده

چند روز بعد از این میهمانی، من به مناسبتی به اردبیل رفتم. جناب آقای صبور در دیداری که با ایشان داشتم به من فرمودند:
جمعه گذشته که به اتفاق دوستان به آستارا آمدم، قبل از انجام سفر به کسی اطلاع ندادم و حتی به خانمم (خواهر شهید پیرزاده) نگفته بودم. لذا ایشان نه از داستان لونگی اطلاع داشت و نه از سفر من به آستارا.
پس از مراجعتم از سفر، وارد خانه که شدم، خانمم گفت: به آستارا رفته بودید؟
گفتم چطور؟
گفت: لونگی خوردید؟
با تعجب گفتم: کی به شما خبر داده است؟!
گفت: بعد از ظهر امروز خوابیده بودم. برادرم را در خواب دیدم. وارد منزل شد و سلام کرد. بعد از رد جواب، با تصور این که به دنبال شما آمده است، قبل از آن که چیزی از من بپرسد، من به او گفتم: جواد منزل نیست.
با یک نگاه معنی‌دار گفت: می‌دانم. جواد با دوستان با هم رفته‌اند به آستارا لونگی بخورند.
آنگاه از خواب بیدار شدم.
آقای صبور افزودند: با توجه به این که من از شنیدن ماجرای خواب شگفت‌زده شده بودم، علت سفر به آستارا و داستان لونگی را برای خانمم تعریف کردم و فهمیدم که حقیقتاً شهیدان زنده‌اند و پیوسته بر احوال ما نظارت می‌کنند.


خاطره‌هاي آموزنده
150

پیرزاده پس از رفتن از آستارا و در مدت اقامتش در اردبیل هر وقت مرا می‌دید به شوخی می‌گفت: شنیده‌ام غذایی به نام «لونگی ماهی» در میان مردم آستارا معروف است. خوشحال می‌شوم مرا با جمعی از دوستان مشترکمان جهت صرف «لونگی» دعوت کنید. به خاطر خوردن لونگی بیاییم و شما را هم زیارت کنیم.
من هم در مقابل این خواسته ایشان می‌گفتم: شما را به مرکز لونگی دعوت کرده بودم، ما را در میدان کار تنها گذاشتید و رفتید اردبیل. حالا از من لونگی می‌خواهید؟ در عین حال، مایلم به خاطر لونگی بیایید و ما هم شما را می‌گیریم و نمی‌گذاریم برگردید.
مدتی بر این منوال گذشت تا این که ایشان به تاریخ ۷/۹/۱۳۶۰ توسط منافقین به درجه شهادت نائل شد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! شهادت این شهید بزرگوار جداً ضایعه جبران‌ناپذیری بود.
چند ماه بعد از شهادت پیرزاده، به داماد آنها و دوست مشترکمان آقای حاج جواد صبور گفتم: برادر خانم شما جهت اطعام لونگی از سوی این‌جانب در آستارا پیوسته درخواست و اصرار می‌کردند و من به شوخی از دادن سور، امتناع می‌کردم. اکنون بسیار ناراحت هستم که چرا به خواسته ایشان جواب مثبت ندادم. حال که او شهید شده است، از جناب عالی و تعدادی از دوستان (اسامی دوستان مورد نظر را ذکر کردم) دعوت می‌کنم که جمعه آینده به آستارا تشریف بیاورید. می‌خواهم به یاد آن شهید عزیز، با غذای لونگی از شما پذیرایی کنم.
آقای صبور در معیّت جمعی از دوستان گرامی در تاریخ مقرر، دعوت این‌جانب را اجابت فرمودند. حقیر، طبق وعده، سفره‌ای باز کرده و از دوستان عالی‌مقدارم با غذای لونگی پذیرایی کردم. آن روز با دوستان، بر سر سفره ذکر، گرد آمده بودیم و اوصاف و کلمات قصار آن شهید عزیز را یادآوری کرده، گاهی می‌خندیدیم و گاهی اشک حسرت بر رخسار خود جاری می‌کردیم. نهایتاً وقت به سر آمد و عزیزان را به سوی اردبیل بدرقه کردم.

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9482
صفحه از 371
پرینت  ارسال به