۲۰۰. امام رضا عليه السلام- در باره آيه «و نگهدارىِ آنها، بر او گران نمىآيد» - : يعنى نگهدارىِ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، بر او سنگين نيست.
۲۰۱. التوحيد- به نقل از جعفر بن محمّد اشعرى ، از فتح بن يزيد جرجانى - : به ابوالحسن الرضا عليه السلام نامهاى نوشتم و از ايشان در باره چيزى از توحيد پرسيدم . امام عليه السلام با خطّ خود به من نوشت - جعفر مىگويد : فتح ، نامه را به من نشان داد و من خودم آن را به خط ابوالحسن عليه السلام خواندم - :
«به نام خداى مهر گستر و مهربان . ستايش ، خداى را كه ستايش را به بندگان خود الهام فرمود و آنان را بر سرشت خداشناسى آفريد و به واسطه آفريدگانش به هستى خويش راهنمايى نمود و با حادث بودن مخلوقاتش بر ازلى بودنش، و از طريق همانندى آنها به يكديگر ، بر اين كه خود او را همانندى نيست . نشانههايش را گواه توانايىاش قرارداد . خدايى كه ذاتش به وصف نيايد و با ديدگان ، ديده نشود و وهمها [و انديشهها] او را در ميان نگيرند. بودش را سرآغازى نيست و ماندنش را سرانجامى نه . حواس ، او را در بر نگيرند و پردهها او را نپوشانند . پردهميان او و آفريدگانش ، همان مخلوق بودن آنهاست؛ زيرا آنچه براى ذات آنها ممكن است ، براى او ممتنع است، و آنچه ذات او از آنها امتناع دارد، براى ذات مخلوقات ، ممكن است، و نيز به دليل فرق ميان سازنده و ساخته شده و خداوند و بنده و محدود كننده و محدود شده است. يكى است ، نه به معناى عددى آن . آفريننده است ، نه به معناى حركت دادن [عضوى] . شنونده است ، نه با ابزارى . بيناست ، نه با برهم زدن عضوى . [چشم ]حاضر است ، نه با تماس داشتن . جداست ، نه به معناى فاصله داشتن . نهان است ، نه به معناى پوشيده بودن . پيداست ، نه به معناى در برابر قرار داشتن . ديدگان به كُنه او نفوذ نمىتوانند و وهمها [و انديشهها] به هستىاش دست نيابند.
سرآغاز دين [و خداباورى] ، شناخت اوست و كمال شناخت ، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش ، نفى صفات [زايد بر ذات] از اوست؛ زيرا هر صفتى گواهى مىدهد كه آن ، غير موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد كه غير صفت است و هر دو بر دويى بودن خويش گواهى مىدهند كه اين با ازلى بودن نمىسازد . پس هر كه خدا را وصف كند ، او را محدود كرده است و هر كه او را محدود كند ، به شمارش در آورده است و هر كه به شمارش در آورد ، ازلى بودنش را باطل ساخته است . هر كه بگويد: "او چگونه است؟" خواهان وصف او شده است و هر كه بگويد: "بر چيست؟" او را سوار بر چيزى دانسته است و هر كه بگويد: "كجاست؟" جايى را از او خالى دانسته است و هر كه بگويد: "تا كِى؟" او را محدود به زمان كرده است. او عالم بود ، آن گاه كه معلومى نبود و آفريدگار بود ، آن گاه كه آفريدهاى نبود، پروردگار بود ، آن گاه كه بندهاى نبود ، پرستيده بود آن گاه كه پرستندهاى نبود . [آرى! ]پروردگار ما اين گونه وصف مىشود و برتر از آن چيزى است كه وصف كنندگان در وصفش مىگويند.