۲۶۱. امام رضا عليه السلام : در ميان بنى اسرائيل حكم اين بود كه هر گاه كسى چيزى مىدزديد ، به ازاى آن به بردگى [صاحب مال ]گرفته مىشود . يوسف عليه السلام زمانى كه بچّه بود ، نزد عمّهاش كه علاقه زيادى به او داشت ، به سر مىبرد. اسحاق عليه السلام كمربندى داشت كه آن را به يعقوب عليه السلام ، پدر يوسف، پوشانده بود. اين كمربند ، نزد دخترش (عمّه يوسف) نگهدارى مىشد. يعقوب عليه السلام ، يوسف عليه السلام را از عمّهاش خواست . عمّهاش غمگين شد و به يعقوب عليه السلام گفت: اجازه بده ، خودم او را نزد تو خواهم فرستاد . آن كمربند را برداشت و زير لباس به كمر يوسف عليه السلام بست و او را فرستاد. چون يوسف عليه السلام نزد پدرش رفت ، عمّهاش آمد و گفت: كمربند ، دزديده شده است . يوسف عليه السلام را تفتيش بدنى كرد و آن را در كمر او يافت . به همين جهت ، زمانى كه پيمانه در جوال برادر يوسف عليه السلام پيدا شد ، برادرانش گفتند: «اگر او دزدى كرده، پيشتر برادرش نيز دزدى كرده است». لذا [وقتى] يوسف عليه السلام به آنها گفت: «كيفر كسى كه [جام مَلِك] در بار او پيدا شده ، چيست؟» ، گفتند: «خودش كيفر آن است» ، چنان كه رسم آنها چنين بود. آنها ابتدا بارهاى ديگر برادران يوسف عليه السلام و سپس بار برادرش [ بنيامين] را وارسى كردند و پيمانه را از بارِ او بيرون آوردند. لذا برادران يوسف عليه السلام گفتند: «اگر او دزدى كرده، پيشتر برادرش نيز دزدى كرده است». مقصودشان همان كمربند بود و يوسف عليه السلام اين موضوع را درون خود نگه داشت و به آنها بروز نداد.