253
فرهنگ‌نامه اعتکاف

۶ / ۱۱ ـ ۱۴

مناجات عارفان

۳۶۵.بحار الأنوارـ به نقل از نَوف بِکالی ـ: امیر مؤمنان ـ که درودهای خدا بر او باد ـ را روی‌گردان و شتابان دیدم. گفتم: به کجا مى‏روى، مولای من؟
فرمود: «ای نوف! رهایم کن. آرزوهایم مرا به سوی محبوب کشانده است».
گفتم: مولای من! آرزوهایت چیست؟
فرمود: «آن [خدایی] که مورد آرزوست، آن را مى‏داند و از بیان آن برای دیگری بی‌نیازم. در ادب‌ورزی بنده، همین بس که در نعمت‌ها و نیازهایش، جز پروردگارش را شریک نکند».
گفتم: ای امیر مؤمنان! من از حرص و چشم داشتن بر آرزویی از آرزوهای دنیا بر خود بیمناکم.
به من فرمود: «چرا از نگهدار بیمناکان و پناه عارفان، بهره نمى‏گیرى؟».
گفتم: مرا به آن، راه‌نمایی کن.
فرمود: «خداوندِ بلندمرتبه شکوهمند. امیدت را به حُسن لطفش متّصل کن و با همه همّتت به او روی آور و از آنچه در دلت فرود مى‏آید، روی برتاب. آن گاه اگر آن را تأخیر انداخت، من بر تحقّق آن ضامنم. با بریدن از غیر خدا به سوی او روی آور؛ چون او مى‏گوید: "به عزّت و جلالم سوگند که امید هر امید بسته به غیر خودم را با ناامیدی قطع مى‏کنم و تن‌پوش خواری میان مردم را به وی خواهم پوشاند و او را از پیشگاهم دور خواهم ساخت و از مقام وصل خویش جدا خواهم کرد و آن گاه که از غیر من چشم مى‏دارد، یادش را به فراموشی خواهم سپرد.
وای بر او! آیا برای گرفتارى‏هایش به غیر من امید مى‏بندد، حال آن که گشودن سختى‏ها به دست من است؟ و به غیر من امیدوار است، حال آن که من، زنده و
باقی هستم؟ درِ خانه بندگانم را که بسته است، مى‏زند و درِ خانه مرا که باز است، رها مى‏کند؟! چه کسی برای گناهان فراوانش، به من امید داشته و امیدش را ناامید کرده‌ام؟ آرزوهای بندگانم را به خویش وابسته نهاده‏ام و امیدهایشان را در پیش خود، ذخیره کرده‏ام و آسمان‏هایم را از آنانی که از تسبیح من خسته نمى‏شوند، انباشته‏ام و به فرشتگانم فرمان داده‏ام که درهای میان من و بندگانم را نبندند.
آیا آن که حادثه‌ای از حوادث ناگوار را بر او فرو فرستادم، نمى‏داند که [اختیار] رهایی از آن را هیچ کس جز به اذن من در دست ندارد؟ پس چرا بنده‏ام در آرزوهایش از من روی بر مى‏تابد، حال آن که آنچه را از من نخواسته، به وی داده‏ام؟! باز هم از من نخواسته و از دیگری خواسته است؟!
با آن که مى‏بینی به بندگانم بی درخواست مى‏دهم، مى‏پنداری که اگر درخواست کنند، پاسخ درخواست کننده را نخواهم داد؟ آیا من بخیلم که بنده‏ام بخیلم مى‏پندارد؟ آیا دنیا و آخرت، از آنِ من نیست؟ آیا لطف و بخشش، از ویژگى‏های من نیست؟ آیا بخشش و رحمت، در دست من نیست؟ آیا امیدها جز به من منتهی مى‏شوند؟ چه کسی غیر از من امیدها را مى‏بُرد؟ امیدْ بستگان به غیر من، چه چیزی آرزو مى‏کنند؟!
به جلال و عزّتم سوگند، اگر آرزوهای زمینیان و آسمانیان، گِرد آید و آرزوی همه آنان را برآورده سازم، به مقدار تکّه‏ای از اعضای مورچه‏ای، از دارایى‏ام کم نمى‏شود. چگونه بهره‏ای که من عطا کرده‏ام، کم شود؟! بدا به ناامیدان از رحمتم! بدا به آن که نافرمانى‏ام مى‏کند و به سوی حرام‏هایم خیز بر می‌دارد و مرا پاس نمى‏دارد و بر من جرئت مى‏ورزد!"».
آن گاه به من فرمود: «ای نوف! این دعا را بخوان:
"معبود من! اگر سپاست مى‏گویم، به داده‏های توست و اگر تمجیدت مى‏کنم، به اراده توست و اگر تقدیست مى‏کنم، به توانایی توست و اگر از تو به یگانگی یاد مى‏کنم، به قدرت توست و اگر مى‏نگرم، به سوی رحمت توست و اگر چیزی را به دندان مى‏گیرم، همانا نعمت توست.
معبود من! آن که حرصِ یاد تو مشغولش نداشته و سفر به نزد تو، [از دنیا] دورش نساخته است، زندگى‏اش مُردگی است و مُردنش حسرت است.
معبود من! دیدگانِ ناظران به تو، به اسرار سینه‏ها مى‏فرجامند و گوش دهندگان به تو، نجوای دل‏ها را مى‏شنوند و دیدگانشان را از آنچه مى‏خواهند، چیزی باز نمى‏دارد. بین تو و آنان، پرده غفلت، دریده شده است. پس در نور تو جای گُزیده‏اند و با نسیم روح‌بخش تو آرام گرفته‏اند و دل‏هایشان، نهالستان هیبت تو گردیده و دیدگانشان، پناه قدرت تو شده و روحشان به مقام قدس تو نزدیک گردیده است و با وقار همنشینی و فروتنی مخاطبه، با نامت همنشین شده‏اند، و تو با رویکردی مهربانانه، به آنان روی مى‏آوری و با دوستانه گوش دادن، به آنان گوش مى‏دهی و چون پاسخ دوستانه، پاسخشان مى‏دهی و چون رازگویی همدلان، با آنان راز مى‏گویى.
مرا هم به آن جایی که آنان رسیده‏اند، برسان و مرا از یادکردِ خودم، به یادکردِ خودت منتقل فرما و بین من و ملکوت عزّتت، دری را ناگشوده رها مکن و هیچ پرده‌ای از پرده‏های غفلت را نادریده مگذار، تا آن که روح من در میان روشنایی عرشَت قرار گیرد و جایگاهی در برابر نورت برای آن قرار ده. به راستی که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! راهی که در آن، آرزوی تو همراهم نباشد، چه ترسناک است و سفری که امید من در آن، راه‌بلدی از جانب تو نباشد، چه طولانی است! آن که به غیر ریسمان تو چنگ زد، ناامید گشت و آن که به غیر ستون تو تکیه کرد، سست‌تکیه‌گاه گردید.
ای آن که امید مى‏آموزد به آنان که چشم امید به او دوخته‏اند، تا غم بیمناکی را از آنان بزداید! مرا از کار خیر، محروم مکن و از من محافظت کن، چونان محافظت کردن از کسی که راه چاره از او سلب شده است. چه سان خوارىِ نداری، دامنگیر امیدواران به تو شود، حال آن که تو بی‌نیاز از زیان گنهکارانى؟!
معبود من! هر شیرینی‌ای پایان‌پذیر است، جز شیرینی ایمان که با اتّصال به تو، هر آن، فزونی مى‏یابد.
معبود من! دل من، امیدش را به سوی تو گسترانیده است. اینک تو از شیرینی امید گسترده به دست خویش، رسیدن به آرزویش را به وی بچشان، که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! از تو، همچون کسی که به کُنه معرفتت رسیده است، هر خیری را خواستارم که سزاوار است مؤمنی انجام دهد، و از هر بدی و فتنه‌ای که دوستانت را از آن پناه داده‌اى، به تو پناه مى‏جویم،که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! همانند درخواست بینوایی از تو درخواست مى‏کنم که در امیدش سر در گم است و هیچ پناهگاه و تکیه‌گاهی نمی‌یابد که با آن، به تو پیوند خورد و بر تو دلیل به پا دارد، جز خود تو و ارکان تو و مقامات تو که از تو خالی نیستند.
پس به حقّ نامی از تو که با آن بر اولیای خاصّ خود جلوه کردی و [در اثر آن جلوه،] آنان، یکتایی تو را شهود کردند و به معرفت [حقیقى] تو رسیدند و به حقیقتت تو را عبادت نمودند، از تو مى‏خواهم که خودت را به من بشناسانی تا بر پایه حقیقت ایمان به تو، به ربوبیّتت اقرار کنم، و مرا از آنانی قرار مده که نام را بدون معنا مى‏پرستند، و با نگاهی از نگرش‏های خود به من بنگر که دلم را به معرفتِ ویژه خود و شناخت اولیاىِ خود، نورانی کنی، که تو بر هر چیزی توانایى.


فرهنگ‌نامه اعتکاف
252

۶ / ۱۱ ـ ۱۴

مُناجاةُ العارِفينَ

۳۶۵.بحار الأنوار عن نوف البكالي: رَأَيتُ أميرَ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ مُوَلِّيا مُبادِرا، فَقُلتُ: أينَ تُريدُ يا مَولايَ؟
فَقالَ: دَعني يا نَوفُ، إنَّ آمالي تُقَدِّمُني فِي المَحبوبِ. فَقُلتُ: يا مَولايَ وما آمالُكَ؟ قالَ: قَد عَلِمَهَا المَأمولُ، وَاستَغنَيتُ عَن تَبيينِها لِغَيرِهِ، وكَفیٰ بِالعَبدِ أدَباً ألّا يُشرِكَ في نِعَمِهِ وإرَبِهِ غَيرَ رَبِّهِ.
فَقُلتُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي خائِفٌ عَلیٰ نَفسي مِنَ الشَّرَهِ، وَالتَّطَلُّعِ إلیٰ طَمَعٍ مِن أطماعِ الدُّنيا.
فَقالَ لي: وأَينَ أنتَ عَن عِصمَةِ الخائِفينَ، وكَهفِ العارِفينَ؟! فَقُلتُ: دُلَّني عَلَيهِ.
قالَ: اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ؛ تَصِلُ أمَلَكَ بِحُسنِ تَفَضُّلِهِ، وتُقبِلُ عَلَيهِ بِهَمِّكَ، وأَعرِض عَنِ النّازِلَةِ في قَلبِكَ، فَإِن أجَّلَكَ بِها فَأَنَا الضّامِنُ مِن مَورِدِها، وَانقَطِع إلَى اللّهِ سُبحانَهُ فَإِنَّهُ يَقولُ: وعِزَّتي وجَلالي! لَاُقَطِّعَنَّ أمَلَ كُلِّ مَن يُؤَمِّلُ غَيري بِاليَأسِ، ولَأَكسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ فِي النّاسِ، ولَاُبَعِّدَنَّهُ مِن قُربي، ولَاُقَطِّعَنَّهُ عَن وَصلي، ولَاَخمِلَنَّ ذِكرَهُ حينَ يَرعیٰ غَيري.
أيُؤَمِّلُ ـــ وَيلَهُ ـــ لِشَدائِدِهِ غَيري، وكَشفُ الشَّدائِدِ بِيَدي؟! ويَرجو سِوايَ
وأَ نَا الحَيُّ الباقي؟! ويَطرُقُ أبوابَ عِبادي وهِيَ مُغلَقَةٌ ويَترُكُ بابي وهُوَ مَفتوحٌ؟! فَمَن ذَا الَّذي رَجاني لِكَثيرِ جُرمِهِ فَخَيَّبتُ رَجاءَهُ؟ جَعَلتُ آمالَ عِبادي مُتَّصِلَةً بي، وجَعَلتُ رَجاءَهُم مَذخوراً لَهُم عِندي، ومَلَأتُ سَماواتي مِمَّن لا يَمَلُّ تَسبيحي، وأَمَرتُ مَلائِكَتي ألّا يُغلِقُوا الأَبوابَ بَيني وبَينَ عِبادي.
ألَم يَعلَم مَن فَدَحَتهُ نائِبَةٌ مِن نَوائِبي أن لا يَملِكُ أحَدٌ كَشفَها إلّا بِإِذني؟! فَلِمَ يُعرِضُ العَبدُ بِأَمَلِهِ عَنّي وقَد أعطَيتُهُ ما لَم يَسأَلني، فَلَم يَسأَلني وسَأَلَ غَيري؟ أفتَرَاني أبتَدِئُ خَلقي مِن غَيرِ مَسأَلَةٍ، ثُمَّ اُسأَلُ فَلا اُجيبُ سائِلي؟! أبَخيلٌ أنَا فَيُبَخِّلُني عَبدي؟! أوَ لَيسَ الدُّنيا وَالآخِرَةُ لي؟! أوَ لَيسَ الكَرَمُ وَالجودُ صِفَتي؟! أوَ لَيسَ الفَضلُ وَالرَّحمَةُ بِيَدي؟! أوَ لَيسَ الآمالُ لا تَنتَهي إلّا إلَيَّ، فَمَن يَقطَعُها دوني؟! وما عَسیٰ أن يُؤَمِّلَ المُؤَمِّلونَ مَن سِوايَ؟!
وعِزَّتي وجَلالي! لَو جَمَعتُ آمالَ أهلِ الأَرضِ وَالسَّماءِ ثُمَّ أعطَيتُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُم، ما نَقَصَ مِن مُلكي بَعضُ عُضوِ الذَّرَّةِ، وكَيفَ يَنقُصُ نائِلٌ أنَا أفَضتُهُ؟ يا بُؤساً لِلقانِطينَ مِن رَحمَتي، يا بُؤساً لِمَن عَصاني وتَوَثَّبَ عَلیٰ مَحارمي ولَم يُراقِبني، وَاجتَرَأَ عَلَيَّ.
ثُمَّ قالَ عَلَيهِ وعَلیٰ آلِهِ السَّلامُ لي: يا نَوفُ، اُدعُ بِهٰذَا الدُّعاءِ:
إلٰهي! إن حَمِدتُكَ فَبِمَواهِبِكَ، وإن مَجَّدتُكَ فَبِمُرادِكَ، وإن قَدَّستُكَ فَبِقُوَّتِكَ، وإن هَلَّلتُكَ فَبِقُدرَتِكَ، وإن نَظَرتُ فَإِلیٰ رَحمَتِكَ، وإن عَضَضتُ فَعَلیٰ نِعمَتِكَ.
إلٰهي! إنَّهُ مَن لَم يَشغَلهُ الوُلوعُ بِذِكرِكَ، ولَم يَزوِهِ السَّفَرُ بِقُربِكَ، كانَت حَياتُهُ عَلَيهِ ميتَةً، وميتَتُهُ عَلَيهِ حَسرَةً.
إلٰهي! تَناهَت أبصارُ النّاظِرينَ إلَيكَ بِسَرائِرِ القُلوبِ، وطالَعَت أصغَى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ، فَلَم يَلقَ أبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونُ، هَتَكتَ بَينَكَ وبَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ، فَسَكَنوا في نورِكَ، وتَنَفَّسوا بِرَوحِكَ، فَصارَت قُلوبُهُم مَغارِسَ لِهَيبَتِكَ، وأَبصارُهُم مَآكِفَ لِقُدرَتِكَ، وقَرَّبتَ أرواحَهُم مِن قُدسِكَ، فَجالَسُوا اسمَكَ بِوَقارِ المُجالَسَةِ وخُضوعِ المُخاطَبَةِ، فَأَقبَلتَ إلَيهِم إقبالَ الشَّفيقِ، وأَنصَتَّ لَهُم إنصاتَ الرَّفيقِ، وأَجَبتَهُم إجاباتِ الأَحِبّاءِ، وناجَيتَهُم مُناجاةَ الأَخِلّاءِ.
فَبَلِّغ بِيَ المَحَلَّ الَّذي إلَيهِ وَصَلوا، وَانقُلني مِن ذِكري إلیٰ ذِكرِكَ، ولا تَترُك بَيني وبَينَ مَلَكوتِ عِزِّكَ باباً إلّا فَتَحتَهُ، ولا حِجاباً مِن حُجُبِ الغَفلَةِ إلّا هَتَكتَهُ، حَتّیٰ تُقيمَ روحي بَينَ ضِياءِ عَرشِكَ، وتَجعَلَ لَها مَقاماً نُصبَ نورِكَ، إنَّكَ عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
إلٰهي! ما أوحَشَ طَريقاً لا يَكونُ رَفيقي فيهِ أمَلي فيكَ! وأَبعَدَ سَفَراً لا يَكونُ رَجائي مِنهُ دَليلي مِنكَ! خابَ مَنِ اعتَصَمَ بِحَبلِ غَيرِكَ، وضَعُفَ رُكنُ مَنِ استَنَدَ إلیٰ غَيرِ رُكنِكَ.
فَيا مُعَلِّمَ مُؤَمِّليهِ الأَمَلَ فَيُذهِبُ عَنهُم كَآبَةَ الوَجَلِ، لا تَحرِمني صالِحَ العَمَلِ، وَاكلَأني كِلاءَةَ مَن فارَقَتهُ الحِيَلُ، فَكَيفَ يَلحَقُ مُؤَمِّليكَ ذُلُّ الفَقرِ، وأَنتَ الغَنِيُّ عَن مَضارِّ المُذنِبينَ؟!
إلٰهي! وإنَّ كُلَّ حَلاوَةٍ مُنقَطِعَةٌ، وحَلاوَةَ الإِيمانِ تَزدادُ حَلاوَتُهَا اتِّصالاً بِكَ.
إلٰهي! وإنَّ قَلبي قَد بَسَطَ أمَلَهُ فيكَ، فَأَذِقهُ مِن حَلاوَةِ بَسطِكَ إيّاهُ البُلوغَ لِما أمَّلَ، إنَّكَ عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
إلٰهي! أسأَ لُكَ ـــ مَسأَلَةَ مَن يَعرِفُكَ كُنهَ مَعرِفَتِكَ ـــ مِن كُلِّ خَيرٍ يَنبَغي لِلمُؤمِنِ أن يَسلُكَهُ، وأَعوذُ بِكَ مِن كُلِّ شَرٍّ وفِتنَةٍ أعَذتَ بِها أحِبّاءَكَ مِن خَلقِكَ، إنَّكَ عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
إلٰهي! أسأَ لُكَ مَسأَلَةَ المِسكينِ الَّذي قَد تَحَيَّرَ في رَجاهُ، فَلا يَجِدُ مَلجَأً ولا مَسنَداً يَصِلُ بِهِ إلَيكَ، ولا يَستَدِلُّ بِهِ عَلَيكَ إلّا بِكَ، وبِأَركانِكَ ومَقاماتِكَ الَّتي لا تَعطيلَ لَها مِنكَ، فَأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ، فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ، لِاُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلیٰ حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ، ولا تَجعَلني يا إلٰهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنیٰ.
وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ، تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً، ومَعرِفَةِ أولِيائِكَ، إنَّكَ عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.۱

1.. بحار الأنوار: ج ۹۴ ص ۹۴ ح ۱۲ نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.

  • نام منبع :
    فرهنگ‌نامه اعتکاف
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری محمّدحسين صالح آبادي عبدالهادي مسعودي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 12069
صفحه از 351
پرینت  ارسال به