۶ / ۱۱ ـ ۱۴
مناجات عارفان
۳۶۵.بحار الأنوارـ به نقل از نَوف بِکالی ـ: امیر مؤمنان ـ که درودهای خدا بر او باد ـ را رویگردان و شتابان دیدم. گفتم: به کجا مىروى، مولای من؟
فرمود: «ای نوف! رهایم کن. آرزوهایم مرا به سوی محبوب کشانده است».
گفتم: مولای من! آرزوهایت چیست؟
فرمود: «آن [خدایی] که مورد آرزوست، آن را مىداند و از بیان آن برای دیگری بینیازم. در ادبورزی بنده، همین بس که در نعمتها و نیازهایش، جز پروردگارش را شریک نکند».
گفتم: ای امیر مؤمنان! من از حرص و چشم داشتن بر آرزویی از آرزوهای دنیا بر خود بیمناکم.
به من فرمود: «چرا از نگهدار بیمناکان و پناه عارفان، بهره نمىگیرى؟».
گفتم: مرا به آن، راهنمایی کن.
فرمود: «خداوندِ بلندمرتبه شکوهمند. امیدت را به حُسن لطفش متّصل کن و با همه همّتت به او روی آور و از آنچه در دلت فرود مىآید، روی برتاب. آن گاه اگر آن را تأخیر انداخت، من بر تحقّق آن ضامنم. با بریدن از غیر خدا به سوی او روی آور؛ چون او مىگوید: "به عزّت و جلالم سوگند که امید هر امید بسته به غیر خودم را با ناامیدی قطع مىکنم و تنپوش خواری میان مردم را به وی خواهم پوشاند و او را از پیشگاهم دور خواهم ساخت و از مقام وصل خویش جدا خواهم کرد و آن گاه که از غیر من چشم مىدارد، یادش را به فراموشی خواهم سپرد.
وای بر او! آیا برای گرفتارىهایش به غیر من امید مىبندد، حال آن که گشودن سختىها به دست من است؟ و به غیر من امیدوار است، حال آن که من، زنده و
باقی هستم؟ درِ خانه بندگانم را که بسته است، مىزند و درِ خانه مرا که باز است، رها مىکند؟! چه کسی برای گناهان فراوانش، به من امید داشته و امیدش را ناامید کردهام؟ آرزوهای بندگانم را به خویش وابسته نهادهام و امیدهایشان را در پیش خود، ذخیره کردهام و آسمانهایم را از آنانی که از تسبیح من خسته نمىشوند، انباشتهام و به فرشتگانم فرمان دادهام که درهای میان من و بندگانم را نبندند.
آیا آن که حادثهای از حوادث ناگوار را بر او فرو فرستادم، نمىداند که [اختیار] رهایی از آن را هیچ کس جز به اذن من در دست ندارد؟ پس چرا بندهام در آرزوهایش از من روی بر مىتابد، حال آن که آنچه را از من نخواسته، به وی دادهام؟! باز هم از من نخواسته و از دیگری خواسته است؟!
با آن که مىبینی به بندگانم بی درخواست مىدهم، مىپنداری که اگر درخواست کنند، پاسخ درخواست کننده را نخواهم داد؟ آیا من بخیلم که بندهام بخیلم مىپندارد؟ آیا دنیا و آخرت، از آنِ من نیست؟ آیا لطف و بخشش، از ویژگىهای من نیست؟ آیا بخشش و رحمت، در دست من نیست؟ آیا امیدها جز به من منتهی مىشوند؟ چه کسی غیر از من امیدها را مىبُرد؟ امیدْ بستگان به غیر من، چه چیزی آرزو مىکنند؟!
به جلال و عزّتم سوگند، اگر آرزوهای زمینیان و آسمانیان، گِرد آید و آرزوی همه آنان را برآورده سازم، به مقدار تکّهای از اعضای مورچهای، از دارایىام کم نمىشود. چگونه بهرهای که من عطا کردهام، کم شود؟! بدا به ناامیدان از رحمتم! بدا به آن که نافرمانىام مىکند و به سوی حرامهایم خیز بر میدارد و مرا پاس نمىدارد و بر من جرئت مىورزد!"».
آن گاه به من فرمود: «ای نوف! این دعا را بخوان:
"معبود من! اگر سپاست مىگویم، به دادههای توست و اگر تمجیدت مىکنم، به اراده توست و اگر تقدیست مىکنم، به توانایی توست و اگر از تو به یگانگی یاد مىکنم، به قدرت توست و اگر مىنگرم، به سوی رحمت توست و اگر چیزی را به دندان مىگیرم، همانا نعمت توست.
معبود من! آن که حرصِ یاد تو مشغولش نداشته و سفر به نزد تو، [از دنیا] دورش نساخته است، زندگىاش مُردگی است و مُردنش حسرت است.
معبود من! دیدگانِ ناظران به تو، به اسرار سینهها مىفرجامند و گوش دهندگان به تو، نجوای دلها را مىشنوند و دیدگانشان را از آنچه مىخواهند، چیزی باز نمىدارد. بین تو و آنان، پرده غفلت، دریده شده است. پس در نور تو جای گُزیدهاند و با نسیم روحبخش تو آرام گرفتهاند و دلهایشان، نهالستان هیبت تو گردیده و دیدگانشان، پناه قدرت تو شده و روحشان به مقام قدس تو نزدیک گردیده است و با وقار همنشینی و فروتنی مخاطبه، با نامت همنشین شدهاند، و تو با رویکردی مهربانانه، به آنان روی مىآوری و با دوستانه گوش دادن، به آنان گوش مىدهی و چون پاسخ دوستانه، پاسخشان مىدهی و چون رازگویی همدلان، با آنان راز مىگویى.
مرا هم به آن جایی که آنان رسیدهاند، برسان و مرا از یادکردِ خودم، به یادکردِ خودت منتقل فرما و بین من و ملکوت عزّتت، دری را ناگشوده رها مکن و هیچ پردهای از پردههای غفلت را نادریده مگذار، تا آن که روح من در میان روشنایی عرشَت قرار گیرد و جایگاهی در برابر نورت برای آن قرار ده. به راستی که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! راهی که در آن، آرزوی تو همراهم نباشد، چه ترسناک است و سفری که امید من در آن، راهبلدی از جانب تو نباشد، چه طولانی است! آن که به غیر ریسمان تو چنگ زد، ناامید گشت و آن که به غیر ستون تو تکیه کرد، سستتکیهگاه گردید.
ای آن که امید مىآموزد به آنان که چشم امید به او دوختهاند، تا غم بیمناکی را از آنان بزداید! مرا از کار خیر، محروم مکن و از من محافظت کن، چونان محافظت کردن از کسی که راه چاره از او سلب شده است. چه سان خوارىِ نداری، دامنگیر امیدواران به تو شود، حال آن که تو بینیاز از زیان گنهکارانى؟!
معبود من! هر شیرینیای پایانپذیر است، جز شیرینی ایمان که با اتّصال به تو، هر آن، فزونی مىیابد.
معبود من! دل من، امیدش را به سوی تو گسترانیده است. اینک تو از شیرینی امید گسترده به دست خویش، رسیدن به آرزویش را به وی بچشان، که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! از تو، همچون کسی که به کُنه معرفتت رسیده است، هر خیری را خواستارم که سزاوار است مؤمنی انجام دهد، و از هر بدی و فتنهای که دوستانت را از آن پناه دادهاى، به تو پناه مىجویم،که تو بر هر چیزی توانایى.
معبود من! همانند درخواست بینوایی از تو درخواست مىکنم که در امیدش سر در گم است و هیچ پناهگاه و تکیهگاهی نمییابد که با آن، به تو پیوند خورد و بر تو دلیل به پا دارد، جز خود تو و ارکان تو و مقامات تو که از تو خالی نیستند.
پس به حقّ نامی از تو که با آن بر اولیای خاصّ خود جلوه کردی و [در اثر آن جلوه،] آنان، یکتایی تو را شهود کردند و به معرفت [حقیقى] تو رسیدند و به حقیقتت تو را عبادت نمودند، از تو مىخواهم که خودت را به من بشناسانی تا بر پایه حقیقت ایمان به تو، به ربوبیّتت اقرار کنم، و مرا از آنانی قرار مده که نام را بدون معنا مىپرستند، و با نگاهی از نگرشهای خود به من بنگر که دلم را به معرفتِ ویژه خود و شناخت اولیاىِ خود، نورانی کنی، که تو بر هر چیزی توانایى.