انگار درخشندگى ساق هاى پايش را مى ديدم. ۱
۱۹۵.الطبقات الكبرى ـ به نقل از ابن ابى مُليكه يا ديگرى ـ :در روز فتح مكّه ، پيامبر خدا به بلال فرمود كه بر بام كعبه اذان بگويد . او بر بام كعبه رفت و اذان گفت . حارث بن هشام و صفوان بن اميّه نشسته بودند . يكى از آن دو به ديگرى گفت : اين حبشى را بيين! ديگرى گفت : اگر خدا [از اين وضع ]خوشش نيايد ، تغييرش مى دهد. ۲
۱۹۶.الخرائج و الجرائح :پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مكّه شد و هنگام ظهر بود . به بلال دستور [ اذان] داد . او بر بام كعبه رفت و اذان گفت . پس ، هر بتى كه در مكّه بود ، به رو در افتاد .
چون سران قريش صداى اذان را شنيدند ، يكى از آنان با خودش گفت : فرو رفتن در دل زمين ، بهتر از شنيدن اين بانگ است!
ديگرى گفت : خدا را شكر كه پدرم را تا امروز ، زنده نگه نداشت!
پيامبر خدا فرمود : «فلانى! تو در دلت چنين گفتى ، و [تو] اى فلانى! در دلت چنان گفتى» .
ابو سفيان گفت : تو مى دانى كه من چيزى نگفتم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بار خدايا! قوم مرا هدايت كن كه همانا نادان اند» . ۳
۱۹۷.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا ، در حالى وارد مكّه شد كه احرام نداشت و مسلمانان مسلّح بودند . او به كعبه در آمد ؛ امّا در حج و يا عمره نبود . او هنگام ظهر وارد شد . پس به بلال دستور [اذان] داد و او بر بام كعبه رفت و اذان گفت.