35
فرهنگ ‌نامه آرزو

فصل دوم : آرزوى حقيقى

۲ / ۱

آموزگار آرزو

۲۷.بحارالأنوارـ به نقل از نَوف بِكالى ـ: اميرمؤمنان ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ را ديدم كه پشت كرده، شتابان مى رود. گفتم: كجا مى روى، سروَرم؟
فرمود: «رهايم كن ، اى نوف! آرزوهايم مرا به سوى معشوق مى رانَد.
گفتم : سرورم! آرزوهايت چيست؟
فرمود: «آن كه آرزويم به اوست، خود، آنها را مى داند و مرا نيازى نيست تا آنها را به غير او بازگويم . در ادب بنده ، همين بس كه در برخوردارى ها و نيازهايش ، كسى جز خداوندگار خويش را شريك نگردانَد» .
گفتم : اى اميرمؤمنان! من از آزمندى و چشمداشت به آرزويى از آرزوهاىِ دنيوى بر نفس خويش بيمناكم.
فرمود: «چرا به حمايتگاه بيمناكان و پناهگاه خداشناسان ، پناه نمى برى؟» .
گفتم : آن را نشانم بده .
فرمود: «خداوندِ والا و بزرگ. آرزويت را به حُسنِ تفضّل او پيوند بزن و با تمام خواست، به او روى بياور ، و اگر هر آنچه [جز خدا] در
دلت وارد مى شود ، درمان كنى، من ، ضامنِ جايگزين آنم. ۱ با تمام وجود، به خداوند پاك، رو كن؛ زيرا او مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند، اميد هركس را كه به غير از من اميد بندد ، به يأس مبدّل مى سازم و جامه خوارى در ميان مردم بر او مى پوشانم و او را از قُرب خويش ، دور مى سازم و پيوندم را با او مى بُرم و او را گم نام مى سازم؛ زيرا به غير من توجّه مى كند. واى بر او! آيا در گرفتارى هايش به جز من آرزومند مى شود با آن كه رفعِ سختى ها و گرفتارى ها در دست من است؟! و به كسى جز من ، اميد مى بندد ، در حالى كه زنده پاينده منم؟! و درهاى بسته بندگانم را مى كوبد و در خانه مرا كه باز است ، رها مى كند؟! كيست كه با همه گناهانش به من اميد بندد و من نوميدش كنم؟!
آرزوهاى بندگانم را پيوسته به خويش قرار داده ام و اميدشان را نزد خود ، براى آنان اندوخته ام و آسمان هايم را از كسانى كه از تسبيح گويى من خسته نمى شوند، آكنده ساخته ام و به فرشتگانم فرمان داده ام كه درها را ميان من و بندگانم نبندند. آيا آن كه بلايى از بلاياى من كمرش را خم كرده است ، نمى داند كه هيچ كس نمى تواند آن بلا را برطرف سازد ، جز با اجازه من؟! پس، چرا بنده، با اين كه آنچه از من درخواست نكرده است ، به او عطا كرده ام، آرزويش را از من مى گردانَد و از من ، درخواست نمى كند و از غير من مى خواهد؟! آيا منى كه بى درخواست بنده ام به او مى دهم، اگر از من درخواست شود ، پاسخ درخواست كننده ام را نمى دهم؟! مگر من بخلى ورزيده ام كه بنده ام به من، گمان بخل مى بَرَد؟ آيا دنيا و آخرت، از آنِ من نيست؟ آيا آقايى و بخشندگى، صفت من نيست؟ آيا فضل و رحمت ، در دست من نيست؟ آيا نه اين است كه
آرزوها جز به من، ختم نمى شوند؟ پس، جز من كيست كه آرزوها را قطع كند؟ و چگونه است كه آرزومندان ، غير مرا آرزو مى كنند؟!
به عزّت و جلالم سوگند ، اگر آرزوهاى زمينيان و آسمانيان را جمع كنم، سپس ، آرزوهاى يكايك آنان را برآورده سازم ، به اندازه يك عضو مورچه از مُلك من كاسته نمى شود. چگونه چيزى كه من ، بخشنده آنم، كاستى گيرد؟!
بيچاره ، نوميدانِ از رحمت من! نگون بخت ، آن كه نافرمانى كند و به حرام هاى من پردازد و مرا در نظر نگيرد و بر من دليرى كند! » .
امام عليه السلام ـ كه بر او و خاندانش سلام باد ـ سپس فرمود: «اى نوف! اين دعا را بخوان: معبود من! اگر تو را مى ستايم ، به واسطه موهبت هايى است كه به من داده اى و اگر تو را تمجيد مى كنم، به خواست خودِ توست و اگر تقديست مى كنم ، به نيروى توست و اگر توحيد تو را مى گويم ، به قدرت و توانى است كه مرا داده اى و اگر مى نگرم، به رحمت تو مى نگرم و اگر [لقمه اى ]مى جَوَم ، نعمت تو را مى جَوَم.
معبود من! هر آن كه اشتياق ياد تو به خود ، مشغولش ندارد و سفر ، او را به جوار قرب ، نزديك نمى كند، زندگى اش براى او مُردن است و مُردنش، مايه افسوس او.
معبود من! نگاه هاى آنان كه با باطن دل ها مى نگرند ، به تو منتهى شده است و گوش هاى آنان كه نجواهاى سينه ها را مى شنوند ، به تو دوخته شده ، و هيچ چيز ، مانع نگاه هاى آنان در برابر آنچه مى خواهند ، نيست. ميان خود و آنان ، پرده هاى غفلت را دريدى . پس در نور تو آرميدند و با نسيم تو ، دَم زدند. دل هايشان ، نهالستان هيبت تو شد و ديدگانشان ، سرشكباران قدرتت. جان هايشان را به مقام قُدس خود ، نزديك ساختى . پس با وقارِ همنشينى و خضوعِ هم سخنى با نام تو همنشين شدند و تو چونان يارى شفيق ، به آنان رو كردى و رفيقانه ، به ايشان گوش سپردى و دوستانه ، پاسخشان را
دادى و چونان همدمان ، با آنها به نجوا پرداختى. پس، مرا نيز به جايگاهى كه آنان رسيدند، برسان و از فكر و ياد خودم ، به ياد خودت منتقل كن و هر درى را كه ميان من و ملكوت عزّت توست ، به رويم بگشاى و همه پرده هاى غفلت را از هم بِدَر، تا روح مرا در ميان روشنايى عرشت، اقامت بخشى و برايش مقامى در برابر نور خودت قرار دهى، كه بى گمان، تو بر هر كارى توانايى.
معبود من! چه تنها و دلگير است آن راهى كه آرزومندى ام به تو هم سفرم نباشد، و چه دور و دراز است آن سفرى كه اميدم به تو ، راهنماى راهم نباشد! هر آن كه به ريسمان غير از تو چنگ در زد، ناكام شد و تكيه گاه كسى كه به غير از تكيه گاه تو تكيه كند، سُست است . پس، اى آن كه به آرزومندانش آرزو مى آموزد و اندوه ترس و وحشت را از آنان مى بَرَد! مرا از كردار نيك و شايسته ، محروم مگردان و مرا آن گونه نگهدارى كن كه از بيچاره درمانده ، نگهدارى مى كنى. چگونه خوارىِ فقر به آرزومندانت رسد، در حالى كه تو از گزندهاى گنهكاران، بى نيازى؟!
معبود من! هر حلاوتى ، سر به آمدنى است ؛ امّا حلاوت ايمان، با رسيدن به تو، افزايش مى يابد.
معبود من! دلم اميد فراوان به تو بسته است، پس تو نيز شيرينى رسيدن به آرزو را فراوان به او بچشان، كه تو بر هر كارى توانايى.
معبود من! چونان درخواست كسى كه حقيقت تو را نيك مى شناسد ، هر خيرى را كه سزاوار است مؤمنْ آن را در پيش گيرد ، از تو درخواست مى كنم و از هر شرّ و فتنه اى كه دوستانت را از آنها پناه داده اى، به تو پناه مى برم، كه به راستى تو بر هر كارى توانايى.
معبود من! از تو درخواست مى كنم، چونان درخواست بينوايى كه در اميدش سرگشته مانده است و هيچ پناه و تكيه گاهى كه با آن به تو
برسد و به تو ره يابد ، جز تو نمى يابد. به حقّ اركان و مقاماتت كه توسّط تو تعطيل بردار نيستند، و به حقّ آن نامت كه به واسطه آن بر اولياى ويژه ات آشكار گشتى و در نتيجه، تو را يكتا دانستند و شناختند و تو را چنان كه هستى، پرستيدند، از تو درخواست مى كنم كه خودت را به من بشناسانى تا، از سرِ ايمانى راستين به تو، به پروردگارى ات اقرار نمايم.
مرا، اى معبود من! از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند، و از آن نيم نگاه هايت، نيم نگاهى به من بيفكن تابدان، دل مرابه نورمعرفت خودت و معرفت اوليايت ، روشن گردانى، كه به راستى تو بر هر كارى توانايى.

1.جمله فإن أجلك بها فأنا الضامن... ظاهراً معناى محصلى ندارد و احتمال تصحيف در عبارت وجود دارد. احتمال دارد فَإنْ أجَّلْتَ باشد. در اين صورت، يعنى آنچه به قلب وارد مى شود [از ناراستى و نادرستى ها] آن را درمان كنى، من ضامنم كه جايگزين بهترين برايش بيايد. گفتنى است: إجل در لغت به معناى درمان كردن است. بى إجل أجلّوني اى داووني منه (لسان العرب، ماده اجل).


فرهنگ ‌نامه آرزو
34

الفصل الثاني: المأمول الحقيقي

۲ / ۱

مُعَلِّمُ الأَمَلِ

۲۷.بحار الأنوار عن نَوفٍ البِكالِيّ :رَأَيتُ أميرَالمُؤمِنينَ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ـ مُوَلِّيا مُبادِرا ، فَقُلتُ : أينَ تُريدُ يا مَولايَ ؟ فَقالَ : دَعني يا نَوفُ ، إنَّ آمالي تُقَدِّمُني فِي المَحبوبِ ، فَقُلتُ : يا مَولايَ وما آمالُكَ ؟ قالَ : قَد عَلِمَهَا المَأمولُ وَاستَغنَيتُ عَن تَبييِنها لِغَيرِهِ ، وكَفى بِالعَبدِ أدَبا أن لا يُشرِكَ في نِعَمِهِ وإرَبِهِ ۱ غَيرَ رَبِّهِ .
فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ إنّي خائِفٌ عَلى نَفسي مِنَ الشَّرَهِ ۲ ، وَالتَّطَلُّعِ إلى طَمَعٍ مِن أطماعِ الدُّنيا .
فَقالَ لي : وأينَ أنتَ عَن عِصمَةِ الخائِفينَ وكَهفِ العارِفينَ؟!
فَقُلتُ : دُلَّني عَلَيهِ !
قالَ : اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ؛ تَصِلُ أمَلَكَ بِحُسنِ تَفَضُّلِهِ، وتُقبِلُ عَلَيهِ
بِهَمِّكَ ، وأعرِض عَنِ النّازِلَةِ في قَلبِكَ ، فَإِن أجَّلَكَ بِها فَأَنَا الضّامِنُ مِن مَورِدِها ، وَانقَطِع إلَى اللّهِ سُبحانَهُ فَإِنَّهُ يَقولُ :
«وعِزَّتي وجَلالي لاَُقَطِّعَنَّ أمَلَ كُلِّ مَن يُؤَمِّلُ غَيريِ باليَأسِ ، ولَأَكسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ فِي النّاسِ ، ولاَُبعِدَنَّهُ مِن قُربي ، ولاَُقَطِّعَنَّهُ عَن وَصلي ، ولاَُخمِلَنَّ ۳ ذِكرَهُ حينَ يَرعى غَيري . أيُؤَمِّلُ ـ وَيلَهُ ـ لِشَدائِدِهِ غَيري وكَشفُ الشَّدائِدِ بِيَدي؟! ويَرجو سِوايَ وأنَا الحَيُّ الباقي ! ويَطرُقُ أبوابَ عِبادي وهِيَ مُغلَقَةٌ ويَترُكُ بابي وهُوَ مَفتوحٌ ! فَمَن ذَاالَّذي رَجاني لِكَثيرِ جُرمِهِ فَخَيَّبتُ رَجاءَهُ ؟!
جَعَلتُ آمالَ عِبادي مُتَّصِلَةً بي ، وجَعَلتُ رَجاءَهُم مَذخورا لَهُم عِندي ، ومَلَأتُ سَماواتي مِمَّن لا يَمَلُّ تَسبيحي ، وأمَرتُ مَلائِكَتي أن لا يُغلِقُوا الأَبوابَ بَيني وبَينَ عِبادي ، ألَم يَعلَم مَن فَدَحَتهُ ۴ نائِبَةٌ مِن نَوائِبي أن لا يَملِكَ أحَدٌ كَشفَها إلاّ بِإِذني؟! فَلِمَ يُعرِضُ العَبدُ بِأَمَلِهِ عَنّي وقَد أعطَيتُهُ ما لَم يَسأَلني ، فَلَم يَسأَلني وسَأَلَ غَيري ؟ أفَتَراني أبتَدِئُ خَلقي مِن غَيرِ مَسألَةٍ ، ثُمَّ اُسألُ فَلا اُجيبُ سائِلي؟! أبَخيلٌ أنَا فَيُبَخِّلُني عَبدي؟ أوَلَيسَ الدُّنيا وَالآخِرَةُ لي؟ أوَلَيسَ الكَرَمُ وَالجودُ صِفَتي ؟ أوَلَيسَ الفَضلُ وَالرَّحمَةُ بِيَدي ؟ أوَلَيسَ الآمالُ لايَنتَهي إلاّ إلَيَّ ، فَمَن يَقطَعُها دوني؟ وما عَسى أن يُؤَمِّلَ المُؤَمِّلونَ مَن سِوايَ؟!
وعِزَّتي وجَلالي لَو جَمَعتُ آمالَ أهلِ الأَرضِ وَالسَّماءِ ثُمَّ أعطَيتُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُم ، ما نَقَصَ مِن مُلكي بَعضُ عُضوِ الذَّرَّةِ ، وكَيفَ يَنقُصُ نائِلٌ أنَا أفَضتُهُ؟!
يا بُؤسا لِلقانِطينَ مِن رَحمَتي ، يا بُؤسا لِمَن عَصاني وتَوَثَّبَ عَلى مَحارِمي ، ولَم يُراقِبني وَاجتَرَأَ عَلَيَّ» .
ثُمَّ قالَ ـ عَلَيهِ وعَلى آلِهِ السَّلامُ ـ لي : «يا نَوفُ ! ادعُ بِهذَا الدُّعاءِ :
إلهي إن حَمِدتُكَ فَبِمَواهِبِكَ ، وإن مَجَّدتُكَ فَبِمُرادِكَ ، وإن قَدَّستُكَ فَبِقُوَّتِكَ ، وإن هَلَّلتُكَ فَبِقُدرَتِك ، وإن نَظَرتُ فَإِلى رَحمَتِكَ ، وإن عَضَضتُ ۵ فَعَلى نِعمَتِكَ ، إلهي إنَّهُ مَن لَم يَشغَلهُ الوُلوعُ ۶ بِذِكرِكَ ، ولَم يَزوِهِ ۷ السَّفَرُ بِقُربِكَ ، كانَت حَياتُه عَلَيهِ ميتَةً وميتَتُهُ عَلَيهِ حَسرَةً .
إلهي تَناهَت أبصارُ النّاظِرينَ إلَيكَ بِسَرائِرِ القُلوبِ ، وطالَعَت أصغَى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ ، فَلَم يَلقَ أبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونَ ، هَتَكتَ بَينَكَ وبَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ ، فَسَكَنوا في نورِكَ ، وتَنَفَّسوا بِروحِكَ ، فَصارَت قُلوبُهُم مَغارِسَ لِهَيبَتِكَ ، وأبصارُهُم مَآكِفَ لقُدرَتِكَ ، وقَرَّبتَ أرواحَهُم مِن قُدسِكَ ، فَجالَسُوا اسمَكَ بِوَقارِ المُجالَسَةِ ، وخُضوعِ المُخاطَبَةِ ، فَأَقبَلتَ إلَيهمِ إقبالَ الشَّفيقِ ، وأنصَتَّ لَهُم إنصاتَ الرَّفيقِ، وأجَبتَهُم إجاباتِ الأَحِبّاءِ، وناجَيتَهُم مُناجاةَ
الأَخِلاّءِ ، فَبَلِّغ بِيَ المَحَلَ الَّذي إلَيهِ وَصَلوا ، وَانقُلني مِن ذِكري إلى ذِكرِكَ ، ولا تَترُك بَيني وبَينَ مَلَكوتِ عِزِّكَ بابا إلاّ فَتَحتَهُ ، ولا حِجابا مِن حُجُبِ الغَفَلةِ إلاّ هَتَكتَهُ ، حَتّى تُقيمَ روحي بَينَ ضِياءِ عَرشِكَ ، وتَجعَلَ لَها مَقاما نُصبَ نورِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .
إلهي ما أوحَشَ طَريقا لا يَكونُ رَفيقي فيهِ أمَلي فيكَ ، وأبعَدَ سَفَرا لا يَكونُ رَجائي مِنهُ دَليلي مِنكَ ، خابَ مَنِ اعتَصَمَ بِحَبلِ غَيرِكَ ، وضَعُفَ رُكنُ مَنِ استَنَدَ إلى غَيرِ رُكنِكَ . فَيا مُعَلِّمَ مُؤَمِّليهِ الأَمَلَ فَيُذهِبُ عَنهُم كَآبَةَ الوَجَلِ ۸ ، لا تَحرِمني صالِحَ العَمَلِ ، وَاكلَأني كِلاءَةَ ۹ مَن فارَقَتهُ الحِيَلُ ، فَكَيفَ يَلحَقُ مُؤَمِّليكَ ذُلُّ الفَقرِ وأنتَ الغَنِيُّ عَن مَضارِّ المُذنِبينَ !
إلهي وإنَّ كُلَّ حَلاوَةٍ مُنقَطِعَةٌ ، وحَلاوَةَ الإِيمانِ تَزدادُ حَلاوَتُهَا اتِّصالاً بِكَ .
إلهي وإنَّ قَلبي قَد بَسَطَ أمَلَهُ فيكَ ، فَأَذِقهُ مِن حَلاوَةِ بَسطِكَ إيّاهُ البُلوغَ لِما أمَّلَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .
إلهي أسأَلُكَ مَسأَلَةَ مَن يَعرِفُكَ كُنهَ ۱۰ مَعرِفَتِكَ مِن كُلِّ خَيرٍ يَنبَغي لِلمُؤمِنِ أن يَسلُكَهُ ، وأعوذُ بِكَ مِن كُلِّ شَرٍّ وفِتنَةٍ أعَذتَ بِها أحِبّاءَكَ مِن خَلقِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .
إلهي أسأَلُكَ مَسأَلَةَ المِسكينِ الَّذي قَد تَحَيَّرَ في رَجاهُ ، فَلايَجِدُ مَلجَأً ولا مَسنَدا يَصِلُ بِهِ إلَيكَ ، ولا يُستَدَلُّ بِهِ عَلَيكَ إلاّ بِكَ ، وبِأَركانِكَ ومَقاماتِكَ الَّتي لاتَعطيلَ لَها مِنكَ ، فَأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أوِليائِكَ ، فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لاُِقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ ، ولا تَجعَلني يا إلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى ، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّر بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أولِيائِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ» . ۱۱

1.الأرَب : الحاجة (المصباح المنير : ص ۱۱ «أرب») .

2.الشَّرَه : أسوَأ الحِرص ؛ وهو غلبة الحِرص (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۵۰۶ «شره») .

3.الخامل : الخفيّ الساقط الذي لا نباهة له ، يقال : هو خامِل الذِّكر ، خَمَل يخمُل خُمولاً وأخملَه اللّه (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۲۲۱ «خمل») .

4.فَدَحَته : أثقَلَته (النهاية : ج ۳ ص ۴۱۹ «فدح») .

5.عَضضْتُ اللقمةَ ، وبِها ، وعليها ، عَضّا : أمسَكتُها بالأسنان (مجمع البحرين : ج۲ ص۱۲۳۱ «عضض») .

6.اُولِع بالشيءِ فهو مُولَعٌ به : أي مُغرىً به (الصحاح : ج ۳ ص ۱۳۰۴ «ولع») .

7.زَوى : جمع (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۳۶۵ «زوي») .

8.الوَجَل : الفزع (النهاية : ج ۵ ص ۱۵۷ «وجل») .

9.الكِلاءة : الحفظ والحراسة (النهاية : ج ۴ ص ۱۹۴ «كلأ») .

10.الكُنْه : نهاية الشيء وحقيقته (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۵۳۷ «كنه») .

11.بحار الأنوار : ج ۹۴ ص ۹۴ ح ۱۲ نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي .

  • نام منبع :
    فرهنگ ‌نامه آرزو
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همكاری: سیّد محمّدكاظم طباطبایی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1385
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1176
صفحه از 183
پرینت  ارسال به