۱. احاطهناپذیری ذات خداوند: عقل وقتی میتواند ذات چیزی را درک کند که بتواند بر آن احاطه علمی داشته باشد. از سوی دیگر، ذات واجب الوجود یگانه است و هیچ سنخیّتی با ذات ممکنالوجود ندارد. بنابراین، ممکن الوجود نمیتواند نسبت به ذاتی که با آن سنخیّتی ندارد، احاطه علمی پیدا کند. گاه احاطهناپذیری خداوند از طریق نامتناهی بودن خداوند بیان میشود. به این معنا که ذات محدود و متناهی نمیتواند احاطه علمی بر ذات نامتناهی پیدا کند. به همین جهت در روایات بیان شده است که عقل نمیتواند ذات الهی را به دست آورد «لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَام؛۱ خِرَدها او را در چنگ نیارند و اوهام به وى نرسند».
۲. راهیابی امکان و محدودیت به ذات الهی: اگر دلیل پیشین را بهصورت برهان خُلف صورتبندی و بیان کنیم، اینگونه خواهد شد که اگر به ذات خداوند معرفت و احاطه علمی پیدا کنیم، ذات الهی ممکنالوجود و محدود خواهد شد که خلاف فرض است؛ زیرا ممکن الوجود و محدود تنها میتواند به ممکن و محدود احاطه علمی پیدا کند. در برخی روایات آمده است: «لَیْسَ لَهُ حَدٌّ یُنْتَهَى إِلَى حَدِّهِ؛۲ براى او حدّى نیست که به آن حد پایان یابد».
۳. راهیابی اجزا و ترکیب به ذات الهی: شناخت ذاتِ یک چیز از راه شناخت جنس و فصل است. بنابراین، شناخت ذات خداوند مستلزم این است که خداوند مرکب از اجزای عقلی باشد و این محال است.
۴. خروج از توحید: با توجه به اینکه ذات الهی از دسترس ما خارج است، تنها راه شناخت ذات خداوند این است که صورتهایی را از مخلوقات انتزاع کنیم و این صورتهارا کاشف از ذات الهی بدانیم. این کار مستلزم خروج از توحید است؛ زیرا با این کار خداوند را به آفریدگانش همانند کردهایم.