53
قواعد کلامی (توحید)

به دو مبدأ مِهر و کین معتقد بود. مِهر سبب ترکیب عناصر اربعه می‌شود و کین تجزیه و جدا شدن عناصر را بر عهده دارد. همان‌‌‌‌‌‌‌طور که مِهر و کین در انسان‌ها سبب پیوند و جدایی آنان می‌شوند.

پس از او آناکساگوراس، مبدأ را عقل دانست که با تلنگری به توده بی‌نظم، حرکت گردابی را ایجاد کرد و به تدریج این حرکت گسترده‌تر شد و در اثر آن، جهان شکل گرفت. همان‌‌‌‌‌‌‌طور که وقتی سنگی را بیرون آب می‌اندازیم، حرکت دایره‌ای ایجاد می‌شود و این حرکت گسترش می‌یابد.

افلاطون آفرینش را همچون کار یک خیاط می‌دانست. صانع جهان بر اساس‏ الگوی مُثُل که از قبل موجود بود، توده بی‌نظم موجود را نظم داد، همان‌‌‌‌‌‌‌طور که خیاط بر اساس‏ الگویی پارچه را می‌برد و می‌دوزد و یا نجّاری بر اساس نقشه یک میز، چوب‌ها‌را می‌بُرد و به هم می‌چسباند.

به اعتقاد ارسطو، حرکت دادن و نظم دادن به اشیاء سبب و علت تغییر در خدا می‌شود، چون عکس‌العملی از متحرک به محرّک وارد می‌شود، مانند زمانی که یک انسان به میزی فشار می‌آورد تا آن را حرکت دهد. بنابراین‌‌، خداوند متحمل حرکت می‌شود، در حالی‌که او نا‌متحرک است. پس فاعلیت خداوند از طریق معشوق بودن است و معشوق بدون هیچ کاری عاشق را به‌دنبال خود می‌کشاند. هیولا به‌صورتِ بالاتر عشق دارد و صورت بالاتر به‌صورت بالاتر از خود و در نهایت، افلاک به عقول که همان خدایان هستند عشق دارند و این عشق به جهان نظم می‌بخشد.

فلوطین معتقد است که جهان از ذات خداوند صادر شده است، همان‌‌‌‌‌‌‌طور که نور از خورشید و آب از چشمه فیضان می‌کند و البته، چیزی از خداوند کم نمی‌شود.۱

با دقت در این دیدگاه‌ها، قیاس را در همه آنها می‌توان مشاهده کرد و بر اساس

1.. در این‌باره، نک: کاپلستن، تاریخ فلسفه، ج۱ (به‌ویژه بخش‌های مربوط به افلاطون، ارسطو و فلوطین).


قواعد کلامی (توحید)
52

۲. نفی نظریه زیادت صفات بر ذات

اشاعره بر اساس قیاس، زیادت صفات خداوند بر ذات را ثابت می‌کنند و بر این باورند که صفات کمالیه همان‌گونه که در انسان مفهوماً و مصداقاً با ذات انسان مغایرت دارند در خداوند نیز چنین است. به اعتقاد آنها، عالم بودن خداوند از دو حال خارج نیست: یا عالم است و علمش مغایر با ذاتش نیست یا عالم به علمی است که غیرِ ذاتش است. اگر علمش به نحو صورت نخست باشد، در این صورت ذاتش همان علم است در حالی‌که محال است علم عالم باشد و عالم علم باشد. پس بر طبق این استحاله اگر خداوند عالم است، دیگر نمی‌تواند علم نیز باشد. پس علمش زائد بر ذاتش است.۱

ابوالحسن اشعری همین نحوه استدلال را در مورد دیگر صفات نیز جاری می‌داند و به همین جهت معتقد است که همه صفات الهی زائد بر ذات الهی‌اند.۲

این استدلال بر اساس قیاس صفات خداوند به صفات انسان شکل گرفته است‌‌؛ زیرا در انسان علم غیر از عالم است، پس اگر خداوند عالم است که همه این مطلب را قبول دارند، پس علمش مانند انسان باید غیر از ذاتش باشد. بر اساس قاعده نفی قیاس، چنین استدلالی از اساس باطل است.

۳. نفی برخی دیدگاه‌ها‌در چگونگی آفرینش

تفسیر رابطه خداوند و جهان و چگونگی آفرینش بر اساس قیاس، بر کل تاریخِ فلسفه سایه افکنده است. نخستین فیلسوفی که در این مسیر گام نهاد امپدوکلس یا امباذقلس بود که بر اساس مهر و کین یا عشق و نفرت به تفسیر آفرینش پرداخت. او

1.. ‌اشعرى‏، اللمع‏‏،‏‏ ‏ص ۳۱؛ سبحانی‏‏،‏‏ ‏الإلهيات، ج۲، ص۳۵-۳۶.

2.. ‌اشعرى‏، اللمع‏‏،‏‏ ‏ص ۳۲.

  • نام منبع :
    قواعد کلامی (توحید)
    سایر پدیدآورندگان :
    رضا برنجکار و مهدی نصرتیان اهور
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1396
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 31389
صفحه از 223
پرینت  ارسال به