صفت نبوده، بلکه همان موصوف است و مجازاً و اعتباراً به آن صفت اطلاق میشود. صفت اثباتی حقیقی در جایی صادق است که صفت و موصوفی در میان باشد. وقتی چیزی را توصیف میکنیم، آن را به غیرش توصیف میکنیم نه به خودش. جمله «صفتِ الف، خودِ الف است»، جملهای بیمفهوم است، مگر اینکه مقصود این باشد که «الف» را نمیتوان توصیف کرد. در تحلیل قاعده به اندازه کافی در مورد این دلیل بحث شد.
۲. انقلاب در ذات، اجتماع نقیضین و اجتماع ضدّین
لازمه نفی غیریّت صفت و موصوف و اثبات عینیّت صفت و موصوف، انقلاب در ذات است که محال است؛ زیرا طبیعت صفت آن است که ذاتش قائم به غیر (یعنی موصوف) است و طبیعت موصوف آن است که ذاتش قائم به غیر و محتاج دیگری نیست، ولی در کمالش به دیگری (صفت) محتاج است. پس صفت همان موصوف و موصوف همان صفت نیست. بنابراین، اگر صفت و موصوف عین هم باشند، انقلاب در ذات صفت و موصوف رخ خواهد داد. گذشته از این، یک شیْء هم باید قائم به ذات باشد از آن حیث که موصوف است و هم باید قائم به غیر باشد از آن حیث که صفت است که اجتماع ضدین است و نیز شیْء هم باید قائم به ذات باشد از آن حیث که موصوف است و هم باید قائم به ذات نباشد، از آن حیث که صفت است که اجتماع نقیضین است.
انقلاب در ذات را از جهات دیگر نیز میتوان توضیح داد. صفت به معنایی که مورد بحث است، کمالی است در مخلوق و ممکن الوجود. حال، اگر مفهومی را که از این کمالات انتزاع میشود، به خداوند نسبت دهیم و عین خداوند بدانیم، با توجه به اینکه مفهوم از مصداق حکایت میکند، صفت و کمال ممکن و مخلوق، به صفت و کمال واجب و خالق تبدیل خواهد شد که انقلاب در ذات است.