بهواسطه تشبیه ذاتش را شناخته که آن جناب را چون آفریدگان و مانند ایشان دانسته و نه او را توحید کرده و او را به یگانگى پرستش کرده کسى که به کنه و پایان او رسیده و نه حقیقتش را یافته کسى که او را تمثیل کرده و نه به او تصدیق کرده کسى که نهایتى را از برایش قرار داده و نه جانب او را قصد کرده کسى که به سوى او اشاره کرده و نه او را آهنگ کرده کسى که او را مانند خلق دانسته و نه از برایش خوارى نموده کسى که او را مُبعَّض و پاره پاره قرار داده و نه او را خواسته کسى که او را توهم کرده است.
در این خطبه، در مقام استدلال برای اثبات نفی صفات، ابتدا مخلوق بودن صفت و موصوف ذکر میشود، آنگاه غیریّت صفت و موصوف مطرح میشود. از این دو استدلال، استدلال دوم به بحث ما مربوط است. در مورد استدلال اول میتوان این توضیح را ارائه کرد که اساساً صفت و موصوفهایی که ما میفهمیم، از مخلوقات انتزاع شده و از مخلوقات حکایت میکند، از اینرو، بر اساس قاعده نفی کمال مخلوق از خالق، نمیتوان این صفات را به خداوند نسبت داد.
علامه مجلسی در شرح این خطبه دو دلیل زیر را بیان میکنند:
۱. هر صفت و موصوفی به ناچار مخلوق خواهد بود؛ زیرا صفت در وجودش به موصوف نیازمند است تا قائم به او باشد. موصوف نیز در کمال و اتصاف به کمال نیازمند صفت است. هر نیازمند به غیر، ممکن الوجود است. پس صفت و موصوف ممکن الوجوداند و نیازمند به واجب الوجودی که نه صفت است و نه موصوف.
۲. صانع باید ازلاً و ابداً کامل باشد. پس اگر صفتی برای خداوند وجود داشته باشد به ناچار باید صفت مقارن با ذات و غیر منفک از آن باشد. از سوی دیگر از آنجا که قِدَم هر دو ممکن نیست (تعدد قُدما محال است)، پس باید هردو حادث باشند. در نتیجه، هیچ یک واجب الوجود نخواهند بود.۱