کمالات، مثل چشم و گوش و عقل و علومی که از آنها حاصل میشود، برای مخلوقات کمال هستند، نه برای آفریننده مخلوقات و کمالات آنها. البته، تردیدی نیست که آفریدگار این کمال را که بتواند ممکنات را بیافریند، باید داشته باشد.
فیلسوفان اسلامی در مواجهه با احادیث این قاعده، آنها را منحصر به امور ماهوی مانند کم و کیف و زمان و مکان که حاکی از محدودیت بوده و امور عدمی هستند، میکنند.۱ این تفسیر، اولاً با متن احادیث و تعابیری مثل «فَکُلُّ مَا فِی الْخَلْقِ لَا یُوجَدُ فِی خَالِقِهِ وَکُلُّ مَا یُمْکِنُ فِیهِ یَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ» که شکل قاعده کلی را دارد سازگار نیست. ثانیاً با استدلالهای ذکر شده در احادیث که ملاک و علت قاعده را مخلوقیت میداند، ناسازگار است: «کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ أَوْ یَعُودُ إِلَیْهِ مَا هُوَ ابْتَدَأَهُ»؛ یعنی محال است به خالق چیزی از مخلوق را نسبت داد. بر اساس دیدگاه فیلسوفان، ملاک استدلال باید محدودیت و عدمی بودن باشد، نه مخلوقیت که امری وجودی است. در بحث از ادله هم خواهیم دید که محور همه ادله، مخلوقیت است، هرچند محدودیت را نیز باید از خداوند نفی کرد؛ زیرا خداوند فاقد هر نقص و حد است. حتی اگر ملاک قاعده را محدودیت بدانیم، باز این قاعده قابل اثبات است.
توضیح اینکه نقص و حد مخلوقات تنها از این جهت نیست که فاقد برخی کمالاتاند؛ بلکه ذات مخلوق و هر آنچه که دارد، ممکن الوجود و ناقص است و این نقص و فقر به هیچ وجه از مخلوق جدا شدنی نیست. کمالات مخلوق نسبت به عدم این کمالات، برای مخلوقات کمال به شمار میرود، اما اگر به ذات این کمالات بنگریم، ممکن الوجود و ناقصاند و برای واجب الوجود نقص به شمار میروند.