به دو مبدأ مِهر و کین معتقد بود. مِهر سبب ترکیب عناصر اربعه میشود و کین تجزیه و جدا شدن عناصر را بر عهده دارد. همانطور که مِهر و کین در انسانها سبب پیوند و جدایی آنان میشوند.
پس از او آناکساگوراس، مبدأ را عقل دانست که با تلنگری به توده بینظم، حرکت گردابی را ایجاد کرد و به تدریج این حرکت گستردهتر شد و در اثر آن، جهان شکل گرفت. همانطور که وقتی سنگی را بیرون آب میاندازیم، حرکت دایرهای ایجاد میشود و این حرکت گسترش مییابد.
افلاطون آفرینش را همچون کار یک خیاط میدانست. صانع جهان بر اساس الگوی مُثُل که از قبل موجود بود، توده بینظم موجود را نظم داد، همانطور که خیاط بر اساس الگویی پارچه را میبرد و میدوزد و یا نجّاری بر اساس نقشه یک میز، چوبهارا میبُرد و به هم میچسباند.
به اعتقاد ارسطو، حرکت دادن و نظم دادن به اشیاء سبب و علت تغییر در خدا میشود، چون عکسالعملی از متحرک به محرّک وارد میشود، مانند زمانی که یک انسان به میزی فشار میآورد تا آن را حرکت دهد. بنابراین، خداوند متحمل حرکت میشود، در حالیکه او نامتحرک است. پس فاعلیت خداوند از طریق معشوق بودن است و معشوق بدون هیچ کاری عاشق را بهدنبال خود میکشاند. هیولا بهصورتِ بالاتر عشق دارد و صورت بالاتر بهصورت بالاتر از خود و در نهایت، افلاک به عقول که همان خدایان هستند عشق دارند و این عشق به جهان نظم میبخشد.
فلوطین معتقد است که جهان از ذات خداوند صادر شده است، همانطور که نور از خورشید و آب از چشمه فیضان میکند و البته، چیزی از خداوند کم نمیشود.۱
با دقت در این دیدگاهها، قیاس را در همه آنها میتوان مشاهده کرد و بر اساس