۴۴۷۳.بحار الأنوار :مُبرَّد گفت : از اشعار امير مؤمنان كه هيچ اختلافى بر سرِ سرايش آن توسّط وى نيست و همواره آن را زمزمه مى كرد ، شعر زير است. وقتى كه خوارج بر او تكليف كردند كه به كفر ، اقرار كند و سپس توبه كند تا همراه او به طرف شامْ حركت كنند ، فرمود : «آيا پس از مصاحبت با پيامبر خدا و شناخت دين خدا ، به كفر برگردم؟» . آن گاه سرود:
«اى گواه الهى! بر من گواه باش
كه من بر دين پيامبر احمدم .
هر كس در خدا ترديد دارد ، [بداند كه] من هدايت شده ام .
اى پروردگار! جايگاه ورودم را بهشت قرار ده».
۳ / ۳ ـ ۱۵
گوناگون
۴۴۷۴.الخصالـ به نقل از عامر شَعبى ـ: امير مؤمنان ، به بِداهه ، نُه جمله گفت كه آن جملات چشمه بلاغت را خشكاندند و گوهرهاى حكمت را بى تبار گرداندند [به گونه اى كه ]مردم از آوردن كلام بليغى مانند يكى از آنها ناتوان گشته اند : سه تا از آنها در مناجات است و سه تا در حكمت ، و سه تا در ادب.
در زمينه مناجات فرمود : «خداى من! عزّت ، همين برايم بس كه بنده توام . و فخر ، برايم همين بس كه تو پروردگار منى . تو آن گونه اى كه من دوست دارم ، پس مرا آن سان ساز كه تو دوست دارى».
در زمينه حكمت گفت : «ارزش هر انسانى به آن چيزى است كه نيك مى داند . و آن كه قدر خود را شناخت ، هرگز نابود نشد . و انسان ، در زير زبانش پنهان است».
و در زمينه ادب گفت : «بر هر كس كه مى خواهى ، لطف كن تا اميرش باشى . به هر كس كه مى خواهى، اعلام نيازمندى كن تا اسيرش شوى . و از هر كس كه مى خواهى ، اعلان بى نيازى كن تا همگونش باشى».