۴۳۳۰.امام على عليه السلام :كسى از شما نگويد : «بار خدايا! از فتنه (آزمايش) به تو پناه مى برم» ؛ چون هيچ كس نيست كه گرفتار فتنه نباشد؛ امّا هر كس كه مى خواهد پناه جويد ، از آزمايش هاى گم راه كننده پناه جويد؛ چون خداوند سبحان مى فرمايد : «بدانيد كه اموال شما و فرزندانتان تنها [ وسيله ]آزمايشى [ براى شما ]هستند» . ۱
۳ / ۳ ـ ۸
دعاهاى وى در خواستن فضيلت ها
الف ـ نور شناخت خدا و اولياى خدا
۴۳۳۱.بحارالأنوارـ به نقل از نَوف بِكالى ـ: امير مؤمنان را رويگردان و شتابان ديدم . گفتم : به كجا مى روى ، مولاى من؟
فرمود : «اى نوف! رهايم كن . آرزوهايم مرا به سوى محبوب كشانده است».
گفتم : مولاى من! آرزوهايت چيست؟
فرمود : «آن كه مورد آرزوست ، آن را مى داند و از بيان آن براى ديگرى بى نيازم . در ادب ورزى بنده ، همين بس كه در نعمت ها و نيازهايش ، جز پروردگارش را شريك نكند».
گفتم : اى امير مؤمنان! من از حرص و چشم داشتن بر آرزويى از آرزوهاى دنيا برخود بيمناكم.
به من فرمود : «چرا از نگهدار بيمناكان و پناه عارفان ، بهره نمى گيرى؟».
گفتم : مرا به آن ، راهنمايى كن.
فرمود : «خداوند بلندمرتبه شكوهمند . اميدت را به حُسن لطفش متّصل كن و با همه همّتت به او روى آور و از آنچه كه در دلت فرود مى آيد ، روى برتاب و اگر آن را تأخير انداخت ، من بر تحقّق آن ضامنم .
با بردين از غير خدا به سوى او روى آور ؛ چون او مى گويد :
به عزّت و جلالم سوگند كه اميد هر اميد بسته به غير خودم را با نااميدى قطع مى كنم و تن پوش خوارى در بين مردم به وى خواهم پوشاند و او را از پيشگاهم دور خواهم ساخت و از مقام وصل خويش جدا خواهم كرد و آن گاه كه از غير من چشم مى دارد ، يادش را به فراموشى خواهم سپرد .
واى بر او! آيا براى گرفتارى هايش به غير من اميد مى بندد ، حال آن كه گشودن سختى ها به دست من است؟ و به غير من اميدوار است ، حال آن كه من زنده و باقى هستم؟ درِ خانه بندگانم را كه بسته است ، مى زند و در خانه مرا كه باز است ، رها مى كند؟! چه كسى براى گناهان فراوانش اميد به من داشته و اميدش را نااميد كرده ام؟ آرزوهاى بندگانم را وابسته به خويش نهاده ام و اميدهايشان را در پيش خود ، ذخيره كرده ام و آسمان هايم را از آنانى كه از تسبيح من خسته نمى شوند ، انباشته ام و به فرشتگانم فرمان داده ام كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند.
آيا آن كه حادثه اى از حوادث ناگوار را بر او فرو فرستادم ، نمى داند كه [ اختيار ]رهايى از آن را هيچ كس جز به اذن من در دست ندارد؟ پس چرا بنده ام در آرزوهايش از من روى برمى تابد ، حال آن كه آنچه را از من نخواسته ، به وى داده ام . باز هم از من نخواسته و از ديگرى خواسته است؟!
با آن كه مى بينى به بندگانم بى درخواست مى دهم ، مى پندارى كه اگر درخواست كنند ، پاسخ درخواست كننده را نخواهم داد؟ آيا من بخيلم كه بنده ام بخيلم مى پندارد؟ آيا دنيا و آخرت از آنِ من نيست؟ آيا لطف و بخشش از ويژگى هاى من نيست؟ آيا بخشش و رحمت ، در دست من نيست؟ آيا اميدها جز به من منتهى مى شوند؟ چه كسى غير از من اميدها را مى بُرد؟ اميد بستگان به غير من ، چه چيزى آرزو مى كنند؟!
به جلال و عزّتم سوگند ، اگر آرزوهاى زمينيان و آسمانيانْ گِرد آيد و آرزوى همه آنان را برآورده سازم ، به مقدار پاره اى از ذرّه از دارايى ام كم نمى شود . چه سان بهره مندى كه من به او داده ام ، از دست بدهد؟ بدا به نا اميدان از رحمتم! بدا به آن كه نافرمانى ام مى كند و به سوى حرام هايم خيز برمى دارد و پاس مرا نمى دارد و بر من جرئت مى ورزد! ».
آن گاه به من فرمود : «اى نوف! اين دعا را بخوان:
خداى من! اگر سپاست مى گويم ، به داده هاى توست و اگر تمجيدت مى كنم ، به اراده توست و اگر تقديست مى كنم ، به توانايى توست و اگر از تو به يگانگى ياد مى كنم ، به قدرت توست و اگر مى نگرم ، به سوى رحمت توست و اگر چيزى را به دندان مى گيرم ، همانا نعمت توست.
خداى من! آن كه حرصِ ياد تو مشغولش نداشته و سفر به پيش تو سر به گريبانش نساخته است ، زندگى اش مُردگى است و مردنش حسرت است .
خداى من! ديدگان ناظران به تو به اسرار سينه ها مى فرجامد و گوش دهندگان به تو ، نجواى دل ها را مى شنوند و ديدگانشان را از آنچه مى خواهند، چيزى باز نمى دارد . بين تو و آنان ، پرده غفلتْ دريده شده است، در نور تو جاى گُزيده اند و به روح تو نفس مى كشند و دل هايشان نهالستان هيبت تو گرديده و ديدگانشان ، پناه قدرت تو شده و روحشان به قدس (پاكى) تو نزديك گرديده است و با وقار هم نشينى و فروتنى مخاطبه با نامت هم نشين شده اند، و تو با رويكردى مهربانانه ، به آنان روى مى آورى و با دوستانه گوش دادن ، به آنان گوش مى دهى و چون پاسخ دوستانه ، پاسخشان مى دهى و چون رازگويى همدلان ، با آنان راز مى گويى .
مرا هم به آن جايى كه آنان رسيده اند ، برسان و مرا از يادكردِ خودم ، به يادكردِ خودت منتقل فرما و بين من و ملكوت عزّتت ، درى را ناگشوده رها مكن و هيچ پرده اى از پرده هاى غفلت را نادريده مگذار ، تا آن كه روح من در ميان روشنايى عرشَت قرار گيرد و جايگاهى در برابر نورت براى آن قرار ده . تو بر هر چيزى توانايى.
خداى من! راهى كه در آن ، آرزوى تو همراهم نباشد ، چه ترسناك است و سفرى كه اميد من در آن ، راه بلدى از جانب تو نباشد ، چه طولانى است! آن كه به غير ريسمان تو چنگ زد ، نااميد گشت و آن كه به غير ستون تو تكيه كرد ، سستْ تكيه گاه گرديد.
اى آن كه اميد مى آموزد به آنان كه چشم اميد به تو دوخته اند ، و آن گاه كه غم بيمناكى را از آنان مى زدايد! مرا از كار خير ، محروم مكن و از من محافظت كن چونان محافظت كردن از كسى كه راه چاره از او سلب شده است . چه سان خوارىِ ندارى دامنگير اميدواران به تو شود ، حال آن كه تو بى نياز از زيان به گنهكارانى .
خداى من! هر شيرينى اى پايان پذير است ، جز شيرينى ايمان كه با اتّصال به تو ، هر آن ، فزونى مى يابد . خداى من! دل من ، اميدش را به سوى تو گسترانيده ، اينك تو از شيرينى اميد گسترده به دست خويش ، رسيدن به آرزويش را به وى بچشان كه تو بر هر چيزى توانايى .
خداى من! از تو ، همچون كسى كه به كُنه معرفتت رسيده ، هر خيرى را كه سزاوار است مؤمنى انجام دهد ، خواستارم ، و از هر بدى و فتنه اى كه دوستانت را از آن پناه داده اى، به تو پناه مى جويم،كه تو بر هر چيزى توانايى.
خداى من! همانند درخواست بينوايى درخواست مى كنم كه در اميدش سردرگم است و هيچ پناهگاه و تكيه گاهى نمى يابد كه با آن ، به تو پيوند خورد و بر تو دليل به پا دارد ، جز خود تو و اركان تو و مقامات تو كه از تو خالى نيستند .
از تو مى خواهم به حقّ نامى از تو كه به آن بر اولياى خاص خود جلوه كردى [ و در اثر آن جلوه ]آنان ، يكتايى تو را شهود كردند و به معرفت [ حقيقى ] تو رسيدند و به حقيقتت تو را عبادت نمودند كه : خودت را به من بشناسان تا برپايه حقيقت ايمانِ به تو ، به ربوبيّتت اقرار كنم ، و مرا از آنانى قرار مده كه نام را بدون معنا مى پرستند ، و با نگاهى از نگرش هاى خود به من بنگر كه دلم را به معرفتِ ويژه خود و شناخت اولياىِ خود ، نورانى كنى كه تو بر هر چيزى توانايى.