۴۵۴۱.تاريخ دمشقـ به نقل از زيد بن وَهْب جُهَنى ـ: روزى على بن ابى طالب عليه السلام نزد ما آمد ، در حالى كه بر تن وى دو قطعه پارچه بود كه با يكى پايين تنه و با ديگرى بالاتنه اش را پوشانده بود . يك طرف ازارش را رها كرده بود و سمت ديگر را با پارچه اى ، بالاتر بسته بود .
اعرابى اى بر وى گذشت و گفت : اى مرد! اين لباس ها[ ى خوب] را بپوش كه سرانجام يا مى ميرى و يا كشته مى شوى.
فرمود : «اى اعرابى! من اين دو لباس را به اين خاطر مى پوشم كه مرا از تكبّر دور مى سازد و براى نماز خواندانم مناسب است و سنّتى براى مؤمن است».
۴۵۴۲.الطبقات الكبرىـ به نقل از عبد اللّه بن ابى هُذَيل ـ: على عليه السلام را ديدم كه پيراهنى از پارچه رازى پوشيده بود . هرگاه آستين آن را مى كشيد ، تا ناخنش مى رسيد و اگر رهايش مى كرد ، تا نصف ذراع مى رسيد.
۴۵۴۳.فضائل الصحابة ، ابن حنبلـ به نقل از مالك بن دينار ـ: پيرزنى از عشيره حى به من گفت كه ابو موسى اشعرى ، يكى از پسرانش را داماد مى كرد و به اين خاطر ، وليمه مى داد و مردم را دعوت كرده بود. على عليه السلام آمد . گفتند : امير مؤمنان آمد. من درِ خانه را باز كردم . على عليه السلام وارد شد ، در حالى كه در دستش تازيانه اى بود و پيراهنى پوشيده بود كه يقه نداشت.