۴۵۰۷.تذكرة الخواصّـ به نقل از سُوَيد بن غفله ـ: روزى بر على عليه السلام وارد شدم و در خانه اش جز حصيرى كهنه نبود كه بر روى آن ، نشسته بود. گفتم : اى امير مؤمنان! تو زمامدار مسلمانان و حاكم بر آنان و بيت المال هستى و هيئت ها پيش تو مى آيند و در خانه تو ، جز اين حصير ، چيز ديگرى نيست؟
فرمود : «اى سويد! خردمند ، در سراى گذرا اثاث نمى چيند و در پيش روى ما ، خانه ماندگارى است كه كالاى خود را به آن جا منتقل كرده ايم و به زودى به آن جا منتقل خواهيم شد».
به خدا سوگند ، سخنش مرا گريانْد.
۴۵۰۸.امام باقر عليه السلام :به خدا سوگند، على عليه السلام تا بود ، چون بندگان مى خورد ، و چون بندگان مى نشست ، و هرگاه دو پيراهن سنبلانى مى خريد، غلامش را در انتخاب بهترينِ آن دو ، آزاد مى گذاشت و آن ديگرى را خود مى پوشيد ، و اگر آستين آن [ جامه ]از انگشتانش مى گذشت ، آن را قطع مى كرد ، و اگر دامن آن از مُچ پايش مى گذشت ، آن را مى بُريد .
او ، پنج سال حكومت را به دست داشت و آجرى بر آجرى ننهاد و خشتى بر خشتى نگذاشت . نه ملكى را اِقطاع (تيول) خود كرد و نه طلا و يا نقره اى به ارث گذاشت . به مردم ، نان گندم و گوشت مى خورانْد و خود به خانه اش مى رفت و نان جو با روغن و سركه مى خورد و هيچ گاه ، دو پيشامدى كه مورد رضايت خدا بودند ، برايش اتّفاق نيفتاد ، جز آن كه آنى را برگزيد كه بر بدنش سخت تر بود.
۴۵۰۹.اخلاق محتشمى :عامل آذربايجان در ماه رمضان با اموال آن جا به كوفه نزد على عليه السلام آمده بود . على عليه السلام وقتى نماز شام را با مردم خواند ، با دست خويش گوشت و تِريد بر بيچارگان و ديگر اهل مسجد تقسيم كرد . وى دستور داده بود كه هر روز ، شترى براى اين منظور بكشند و وى تا از دو نمازْ فارغ نمى شد و به دست خود همه غذا را تقسيم نمى كرد ، به خانه نمى رفت .
[ در آن شبْ] وى به عامل آذربايجان فرمود: «بهره اى از اين گوشت و تِريد بردار و با آن افطار كن».
عامل گفت: من نزد امير مؤمنان روزه مى گشايم . و پيش خود مى پنداشت كه غذاى بهترى بهره او خواهد شد .
هنگامى كه على عليه السلام از كار خويش بياسود و با عامل به خانه برگشت ، قرصى از خشكار و اندكى سويق نزدشان آوردند كه بين آن دو تقسيم شد . على عليه السلام به كارگزار فرمود: «بخور» وخود به خوردن پرداخت.
كارگزار گفت: من گوشت شتر و تريد را به طمع چيزى بهتر گذاشته ام!
على عليه السلام فرمود: «مگر نمى دانى كه هر كس كارهاى مردم را به دست گيرد ، شايسته نيست كه چيزى بهتر از خوردنى آنان بخورد؟» . سپس به قنبر فرمود: «برو پيش حسن و ببين نزد او طعامى هست كه مهمان ما را به كار آيد!» .
قنبر ، پيش حسن عليه السلام رفت و دو گرده نان و اندكى تريد براى او آورد . حسن عليه السلام فرمود: «نزد ما جز اين نمانده است» . قنبر ، آن را نزد كارگزار گذاشت و او از آن خورد .